#آوا
#آوا_پارت_13
لب باغچه نشستم و دستم گذاشتم توی صورتم و شروع کردم به گریه کردن مهتاب دستم : پاشو بابا هنوز که معلوم نیست بزار همه چیز وقتی جواب ها بیاد معلوم میشه
: مهتاب من میگم فاتحه خوندم تو میگی جوابش بیاد
مهتاب : هنوز دانشگاه آزاد و داریم
ببخشید اتفاقی افتاده
سلام انوش ، نه بابا فکر می کنه فاتحه خونده
انوش : فاتحه چی خونده
مهتاب : اه انوش ول کن بابا
سرم و بلند کردم و اشک هام و پاک کردم : فاتحه کنکور و خوندم
مهتاب : بهتر سال دیگه با هم شرکت می کنیم
: تو که گفتی خوب دادی
مهتاب : تو هنوز اخلاق من و نمی دونی من همیشه امتحانم و خوب میدم مثل عربی
از حرفش خنده ام گرفت وسط گریه بلند بلند خندیدم
انوش به من و مهتاب نگاه می کرد خودم و به هر سختی بود جمع و جور کردم : ببخشید
مهتاب : خوب دیگه خندیدی بیا بریم خونه
انوش : ماشین اون طرف بیان بریم
مهتاب : ما که با تو نمیام
انوش : یعنی چی مهتاب ؟
مهتاب : مزاحم کارتون نمیشیم خودمون می تونیم بریم خونه چلاق که نیستیم
انوش اخم هاش و کرد توی هم : برنامه به خاطر تو خراب کردم
مهتابم برگشت سمتش : تو که می خواستی برنامه تو خراب کنی چرا به من گفتی برنامه داری
انوش : مهتاب بچه بازی در نیار بیا بریم
romangram.com | @romangraam