#آوا
#آوا_پارت_12


انوش : بله بفرمائید


: نه نمی خورم


انوش دیگه حرفی نزد . مهتاب از داخل کیفش یک سی دی در آورد و گذاشت : خوب این خوبه


صداشم زیاد کرد و شروع کرد با آهنگ خوندن ، مهتاب خفه اش کن اینا چیه تو گوش می کنی حد وسط اون قبلی و این و نداری


مهتاب : نه ندارم می دونی که آهنگ های که من گوش می کنم این طوری


می دونستم داره دروغ میگه برای اینکه حال انوش بگیره همچین آهنگی گذاشته بود ، رسیدیم وقتی می خواستیم پیاده بشیم انوش سی دی رو در آورد : مهتاب بیا یادت رفت


مهتاب برگشت سمتش : نه یادم نرفت گذاشتم تو ماشینت باشه ظهر که میای دنبالمون دوباره گوش کنم .


انوش : یعنی بیام دنبالت


مهتاب : پس چی فکر کردی برای چی دایی تو رو با من فرستاد که امروز در خدمت من باشی ناراحتی بگو


انوش : آخه من امروز ...


مهتاب سی دی رو گرفت : نمی خواهد بیای برو به کارت برس من و آوا با هم میریم خونه


دستم و گرفت و نگذاشت من از انوش خداحافظی کنم : مهتاب زشت بزار خداحافظی کنم


مهتاب : ولش کن ظهر ازش خداحافظی کن


: از کجا می دونی ظهر میاد


مهتاب : برای اینکه اون پسر دایی من نه تو


: مهتاب اگه من با شایان این کار و بکنم دیگه محلم نمیده


مهتاب : تو عرضه نداره من که مثل تو نیستم .


: بله می دونم


وارد سالن شدیم دوباره استرس اومد سراغم بالاخره جام و پیدا کردم و نشستم ، مهتاب طرف دیگه سالن بود . وقتی اجازه دادند تا برگه ها رو برداریم از خدا خواستم تا کمکم کنه رشته حقوق قبول بشم دوست داشتم تا بتونم از حقم دفاع کنم اگه مامان می تونست از حقش دفاع کنه شاید زندگی این طوری نبود .


بالاخره امتحان تموم شد از سالن اومدم بیرون حالم خیلی گرفته بود چون می دونستم خوب جواب ندادم مهتاب اومد پیشم : چطوری دادی من که خوب دادم


اشک هام ریخت : مهتاب من گند زدم رفت


مهتاب : تو همیشه همین و میگی ، هر وقت از جلسه میایی همین حرف می زدی ، حالا بیا بریم

romangram.com | @romangraam