#آوا
#آوا_پارت_11

قرار شد آزیتا و شادمهر یک مدت با هم صحبت کنند تا ببینند می تونند با هم کنار بیان یا نه . احساس می کنم آزیتا شادمهر و دوست داره ولی بیشتر نگران موضوع مامان و پدر بود .


---


چیزی به فارغ التحصیلی نمونده دیگه روزهای آخر ، چند روز دیگه امتحان ها و بعد خداحافظ دبیرستان خداحافظ روزهای خوب .


بالاخره تابستان اومد و فصل تنبلی شروع شد البته نه برای من چون استرس زیادی برای کنکور دارم نمی دونم اگه قبول نشم باید چکار کنم . مهتاب که خونسرد میگه امسال نشد سال دیگه ، سال دیگه نشد سال بعد بالاخره یک کاری می کنیم .


خوشم میاد که اینقدر خونسرد ، خوشبختانه هر دو تو یک حوزه برای امتحان هستیم . قرار شد مهتاب آژانس بگیره و بیاد دنبال من . دم در منتظرش بودم که بالاخره خانم اومد دیدم جلو نشسته تعجب کردم : بیا سوار شو آوا جون که دیر شد


: تو اگه یک بار زود بیای من تعجب می کنم


سوار شدم و سلام کردم ، مهتاب برگشت سمت من : پسر داییم انوش ، انوش دوستم آوا


: خوشبختم


انوشم خیلی رسمی : منم همینطور


اخم هاش توی هم بود و یک آهنگ قدیمی گذاشته بود که صداش بزور در میومد . مهتاب برگشت طوری که انوش نبینش زبون درازی کرد و من بهش خندیدم .


دیدم خیلی ساکت خیلی هم استرس داشتم : مهتاب من دارم از استرس میمیرم


مهتاب برگشت : احمقی دیگه این همه دانشگاه غیر انتفاعی و خدا دانشگاه آزاد و از من و تو نگیره بالاخره یک جا قبولمون می کنند .


: خوش بحالت مهتاب اینقدر خونسردی


دستش و طرفم گرفت : بیا قرقروت بخور


: من قند خونم افتاده تو میگی بیا قرقروت بخور


مهتاب بلند بلند خندید : ای ای بیچاره تو بهتر دانشگاه قبول نشی و گرنه همه رو مثل زمان امتحانات دیوونه می کنی


شروع کرد ادعای من در آوردن : آزیتا بمیری صدای ضبط کم کن ، مامان کسی رو دعوت نکن خونه من درس دارم ، مهتاب پاشو برو خونتون تو نمی ذاری من درس بخونم


بعد شروع کرد بلند بلند خندیدن


از تو اینه به انوش نگاه کردم هنوز اخم هاش توی هم بود و یک لبخند کوچک هم نمی زد ، به انوش اشاره کردم : مهتاب


مهتاب برگشت سمت انوش : انوش نوار دیگه نداری بزاری یک آهنگ شاد بزار می خواهیم دل گرم بشیم با این آهنگ هات که افسرده میشیم .


در داشبورد ماشین باز کرد : ای ول بیا آوا انوش شکلات داره یکم بخور قند خونت بیاد بالا


: نه مرسی نمی خورم


romangram.com | @romangraam