#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_35


-ممنون

فرشته ملافه هارو گرفت و در کوپه رو بست...داشتم مي خنديدم...فرشته با اخم مصنوعي گفت:

-به چي ميخندي؟؟؟

-به تو!

-چرا؟

-يعني نمي دوني؟

-نه...چيو؟

-خانم مثلا دکتر...بدون روسري در رو باز کردي!

-واقعا؟

-اره...مگه نديدي بيچاره سرخ شد!

-اره...گفتم اين چرا يهو اينجوري شد نگو...

خودشم زد زير خنده...ادامه داد:

-حالا مگه چيشده؟...يه نظر حلاله

-اوهو...نه بابا؟

-زن بابا

-بيخيال...تو ادم نميشي!

-الهه جان...صدبار گفتم من فرشته ام...فرشته! تکرار کن دخترم!

-باشه بابا

فرشته کش و قوسي به بدنش داد و نشست...صبح روز بعد، درحالي که داشتم ملافه هارو جمع ميکردم، رو به فرشته که عين خرس خوابيده بود گفتم:

-فرشته...فرشته!

-هووووووووووووم؟؟؟؟


romangram.com | @romangraam