#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_19


-بيدار شن! بذار بيدار شن و ببينن دخترشون چه تصميم مزخرفي گرفته!

رفتم طرفش و بغلش کردم...با گريه گفتم:

-قول ميدم...به خدا قول ميدم سالم برگردم!

-نميتونم...نميتونم بذارم بري لعنتي!

با اينکه از حرفم مطمئن نبودم ولي گفتم:

-حاضرم دست رو قران بذارم که سالم برميگردم!

با اين حرفم،محمود منو بيشتر تو بغلش فشرد...ديگه بغض اونم مثل من شکسته بود:

-يعني انقدر دلت ميخواد بري که حاضري دست رو قران بذاري؟

-اره داداش...من اين تصميم رو دوساله گرفتم...ترو خدا مانع رسيدن به ارزوم نشو...

-الهه...من چيکار کنم؟ من ...من...

-فقط بذار برم...به خدا قول ميدم سالم برگردم!

محمود در گوشم گفت:

-جون محمود قسم بخور سالم برميگردي!

گونه اش رو بوسيدم و گفتم:

-به جون يه دونه داداشم سالم برميگردم!

محمود صورتم رو با دستاش قاب کرد و گفت:

-فدات بشم...الهي قربون يه دونه خواهرم بشم...الهه قسم خوردي...من رو قسمت حساب کردم...ترو خد ا از ديدن يه دونه خواهرم محرومم نکن!

دوباره بغلم کرد و هردو گريه کرديم....خداروشکر که تونستم راضيش کنم...روز بعد وقتي داشتيم ميرفتي بيمارستان،رو به محمود گفتم:

-امروز با مامان و بابا حرف ميزني؟

محمود دنده رو عوض کرد و گفت:

-يعني انقدر عجله داريد؟


romangram.com | @romangraam