#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_18
دستم رو با شدت از روي دهنش کشيد کنار و گفت:
-الهه هيچ مي فهمي چي داري ميگي؟
-اره محمود...اين ارزوي قلبي ماست!
-الهه ...مي فهمي چي ميگي؟ مي فهمي داري از کجا حرف ميزني؟ جبهه! جبــــــهه!..مگه بچه بازيه؟ ميخواي با جونت بازي کني؟ اره؟؟؟؟؟؟؟؟
-محمود ترو خدا اروم باش! ما فکر همه جاش رو کرديم....ما به عنوان پزشک ميخوايم بريم جبهه تا به مجروح ها کمک کنيم!
-اونجا جنگه الهه...مگه از جونت سير شدي دختر؟ من نميذارم!
-محمود تو قول داددي منطقي فکر کني!
-منطقي دارم فکر ميکنم که نميذارم بري!
-محمود جون الهه
-جونتو قسم نخور! چته تو؟ تو جبهه چه خبره که انقدر اصرار داري بري؟
-ما ميخوايم به رزمنده ها کمک کنيم!
-عه؟ نه بابا؟...از اين همه ادم توي کشور فقط شما دونفر بايد بريد به رزمنده ها کمک کنيد؟
-محمود اينطوري حرف نزن! ترو خدا محمود! من تاحالا چيزي ازت نخواستم...فقط همينو ازت ميخوام!
بغض کرده بودم...ادامه دادم:
-ترو خدا محمود...اين همه سال درس نخوندم که وقتمو توي بيمارستان ها بگذرونم...تو جبهه به من بيشتر احتياج دارن تا توي بيمارستان...محمود...اين ارزوي منه که به کشورم خدمت کنم...من ميخوام به مجروح ها کمک کنم تا خوب بشن و ازکشورمون در مقابل عراقي ها دفاع کنن...
ديگه بغضم ترکيده بود...محمود هم با ناراحتي نگام ميکرد...گفت:
-اخه تو چه طور انتظار داري من خواهر مثل گلمي بفرستم توي دهن شير؟ هان؟ الهه.....من براي تو ارزو ها داشتم....من نميتونم بذارم خواهرم بره اونجا و پرپر بشه...من..
حرفشو قطع کردم و گفت:
-من مراقبم...قرار نيست بلايي سرم بياد!
محمود از روي تخت بلند شد و يه دفعه داد زد:
-از کجا ميدوني؟هان؟
-محمود ترو خدا اروم...الان مامان و بابا بيدار ميشن!
romangram.com | @romangraam