#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_16
-الهه جان ...برو محمود و بابات رو صدا کن بيان شام...توام ميخوري؟
-اره...داشتيم شام ميخورديم که بمباران کردن و بيمارستان پر مجروح شد....شام کم خوردم
-خدا لعنتشون کنه ...باشه عزيزم
محمود و بابا رو صدا کردم که بيان شام بخورن....بعد شام ظرفارو شستم و رفتم تو هال نشستم...ساعت رو نگاه کردم،نزديک دو شب بود....مامان و بابا انگار قصد رفتن به اتاقشون و خوابيدن رو نداشتن...برعکس هميشه ساعت 12 که ميشد،از خستگي چشم هاشون باز نميشد ولي امروز که من با محمود کار دارم تا الان بيدارن...با حرص نفسم رو بيرون فرستادم....نه انگار اينا نمي خوان بخوابن...شب بخيري گفتم و به اتاقم رفتم...بعد من محمود به اتاقش رفت...بعد نيم ساعت مامان و بابا هم به اتاقشون رفتن...بعد يک ربع به اتاق محمود رفتم...تقه ارومي به در اتاقش زدم و وارد اتاقش شدم....رو تختش دراز کشيده بود ...با ديدن من از جاش بلند شد و روي تخت نشست...کنارش روي تخت نشستم...اروم گفت:
-خب؟ چي ميخواستي بگي؟
استرس داشتم...از عملکرد محمود ميترسيدم...ميترسيدم نذاره برم....کمي مکث کردم...محمود با ارامش گفت:
-الهه جان...ابجي گلم..نميخواي بگي چيشده؟
اب دهنم رو قورت داد و گفتم:
-نميدونم چه جوري بايد بهت بگم
-چرا؟
-از عملکردت ميترسم!
-مگه ميخوام بخورمت که ازم ميترسي؟
-نه ولي خب ديگه...
محمود مکثي کرد و با لحني که شيطون بود گفت:
-نکنه ابجيم گلوش پيش يه اقا خوشگل و خوشش تيپ گير کرده؟
با حرص نگاش کردم و گفتم:
-محمود ميزنمتا...جد ي باش خواهشا
-منم جدي ام ديگه...خب طرف کيه؟
-کي کيه؟
-کسي که تو ازش خوشت اومده ديگه!
-محمــــــــــــــــــــود ! مسخره بازي در نيار خواهشا
-باشه باشه...خب بگو
romangram.com | @romangraam