#اسیری_با_طعم_عشق
#اسیری_با_طعم_عشق_پارت_11


-پس با اجازه

-خواهش ميکنم...

به سمت اتاق رفتم...وارد شدم...اکرم خانم بازم درحال قران خوندن بود...منو ديد باهول گفت:

-چي گفت:

-لبخندي زدم و گفتم:

-بهتره براش دعا کنيد...فرقي نکرده...باز خداروشکر که حالش بدتر نشده!

اکرم خانم با بغض گفت:

-اره...خداروشکر که بدتر نشده..

ارم خانم اگه اجازه بديد من برم به بيمارام برسم؟

-برو دخترم...ببخشيد که به زحمت انداختمت

-خواهش ميکنم اکرم خانم...اين چه حرفيه

خدافظي کردم و از اتاق خارج شدم..

فرشته دم ايستگاه پرستاري وايساده بود و داشت با دوسه تا از پرستار ها حرف ميزد....رفتم کنارش و با پرستار ها سلام و عليک کردم...رو به فرشته گفتم:

-فرشته؟

-جانم؟

-ميشه چند لحظه باهات حرف بزنم؟

-اره عزيزم...(رو به پرستارا:) فعلا خانما...

اينو گفت و همرا من اومد...رفتيم تو اتاق و بهش گفتم:

-فرشته؟

-بله؟

-ميگم فکراتو کردي؟


romangram.com | @romangraam