#اسیر_پارت_9


- می دونی چرا رفتم؟ از دست توی عوضی. یه هرزه که به هیچ کس رحم نمی کنه. خصوصا به زنش.





با مشت می کویبدم تو سینش. اونم فقط نگام می کرد. دوباره با داد گفتم:





- آره، از دست تو رفتم. وقتی دیدم که بهم خیانت می کنی. خودم دیدمش. تو ماشینت، تو خیابون و حتی تو خونه ای که خودش درو برام باز کرد. اونم با چه وضعی. با پیراهن تنش که مال تو بود. خیلی پستی.





هق هق می کردم و می زدم تو سینش. دیگه نمی تونستم. نشستم رو زمین. بعد از چند لحظه دست انداخت زیر بغلم و منو کشید تو بغلش. نتونستم مقاومت کنم. اونم با دستش پشتمو ماساژ می داد و منم گریه می کردم. بعد چند قیقه منو نشوند رو صندلی و خودش رفت داخل آشپزخونه. بعدش با یه لیوان آب پرتقال اومد بیرون. لیوانو آورد کنار لبم و یواش یواش اونو داد خوردم.





یه صندلی آورد کنارم نشست. دستامو گرفت تو دستاش. خواستم دستامو دربیارم که محکم تر گرفتشون. با دستش چونمو آورد بالا و گفت:





- بهم نگاه کن.





نگاش کردم. اونم گفت:





- چرا نیومدی به خودم نگفتی؟ از چی ترسیدی؟ می اومدی می پرسیدی راستشو بهت می گفتم. اصلا می دونی چه طور پیدات کردم؟ می دونی برای چی اومدیم این جا؟ در مورد اون دختر اشتباه کردی. من بهت خیانت نکردم. بهت می گم اون دختر کی بود ولی قبلش بهم بگو تو در این باره با کسی حرفی زدی؟ مخصوصا جمشید.





- من به کسی چیزی نگفتم. ولی نه، اون روز از خونه ای که توش دختره رو دیدم فقط دویدم. نمی دونم چه قدر گذشت که صدای ممتد بوق یه ماشینو شنیدم ولی بازم نایستادم. یه دفعه بازوم کشیده شد دیدم جمشیده. گفت:





- چرا هر چی بوق می زنم نیگام نمی...





حرف تو دهنش موند.





- سایه چرا گریه می کنی؟ چی شده؟ اتفاقی افتاده؟





منم با غیض دستمو از دستش در آوردم و با داد گفتم:





- ازهمتون متنفرم. شما مردها فقط یه مشت آشغالید. شما مردها خیلی نفرت انگیزین.





دوباره مچ دستمو چسبید و گفت:





- چرا این قدر چرت و پرت می گی؟ چی شده؟ شوهرت کجاست؟





با داد گفتم:





- به تو چه؟ اونم یه آشغالیه مثل تو.





یه دفعه یه طرف صورتم سوخت. بازومو گرفت و کشون کشون منو برد طرف ماشینش و منو پرت کرد توش.





با چشم های به خون نشستش نگاه تندی بهم کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com