#اسیر_پارت_10
- چیه؟ نیومده سرت هوو آورده؟
با چشم های اشکیم نگاش کردم. خواستم جوابشو بدم که دوباره گفت:
- معلومه خرش از پل گذشته این کارو می کنه. می دونی چیه آه من گرفتت. ولی اشکالی نداره. بلایی سرش میارم که خودش ندونه از کجا خورده. هر جور شده طلاقتو ازش می گیرم و خودم آقایی می کنم و می گیرمت.
با فریادم دهنش بسته شد. گفتم:
- خفه شو آشغال عوضی! همتون لنگه ی همین. اون از تو پست تره.
دست خودم نبود. همش بهشون فحش می دادم. با داد گفت:
- مرد نیستم اگه طلاقتو نگیرم. می دونی که می تونم. راضی کردن دایی با خودم. کاری می کنم تو رو دو دستی تقدیمم کنه. یا نه، اصلا کاری می کنم که مجبور شه این کارو بکنه. حالا که ماهیت دامادش معلوم شده دیگه کاری نمی کنه. اون دفعه هم پولای این پسره ی عوضی چشماشو گرفته بود. خودش کم داشت دنبال مال و منال بقیه هم بود.
با داد بهش گفتم:
- خفه شو عوضی. غلط می کنی این جوری در مورد بابام حرف می زنی.
با صدای بلند شروع کرد به خندیدن. همین طور که می خندید یه دفعه ساکت شد و با چشمای به خون نشستش گفت:
- سایه قسم می خورم فردا طلاقتو فی الفور می گیرم و داغتو به دل اون بچه ژیگول می ذارم. قسم می خورم سایه. خودت می دونی که دروغ نمی گم. خودتو برای فردا حاضر کن. چون با زورم شده می برمت. حتی شده می دزدمت. ولی نمی ذارم یه ثانیه ی دیگه اون عوضی رو ببینی.
همون موقع صدای گوشیم بلند شد. آرش بود. خواستم رد تماس بزنم که جمشید گوشیمو ازدستم کشید و پرتش کرد بیرون.
- از همین الان شروع شد. می برمت خونه. به هیچ وجه جوابشو نمی دی تا فردا که من پدری از این پسر درآرم که تو تاریخ بنویسنش.
خیلی ترسیدم. اگه جوابشو می دادم حتما کتکمم می زد. خیلی عصبانی بود. از رگ های بلند شده ی گردن و پیشونیش معلوم بود. دوباره نگام کرد و گفت:
- فقط کافیه چیزی بشنوم. گور خودتو با دستات کندی. الان میرم پیش دایی و همه چیو براش میگم.
بهش گفتم:
- مگه چی شده که می خوای بری پیش بابام؟
خندید؛ یه خنده ی عصبی. گفت:
- نگفته از حال و روزت پیداست. الان می رم ته و توش رو درمیارم. به دروغم شده باباتو راضی می کنم.
romangram.com | @romangram_com