#اسیر_پارت_11


با ترمز ماشین دیدم در خونه وایستاده. خواستم برم پایین که بازومو گرفت.





- خودتو آماده کن خانم کوچولو. فردا روز ما دوتاست. اگه باباتم نذاره می دزدمت. طلاقتم می گیرم. اون وقت برنامه ها دارم برات کوچولو. به اضافه ی تلافی این مدت.





بازومو از دستش کشیدم و رفتم پایین. بهش گفتم:





- تو هم مثل همون عوضی هستی. هیچ غلطی نمی تونی بکنی. مطمئن باش نمی ذارم دیگه دستتم بهم بخوره آشغال. شده خودمو سر به نیست بکنم. ولی با تو بودن، این آرزو رو به گور می بری.





درو محکم بستم و دویدم سمت خونه. بعد از چند لحظه صدای ساییده شدن لاستیک نشون می داد که جمشید رفته. منم تو فکر فرار از دست این دیوونه بودم.





- چی شد نگفتی؟ بهش چیزی گفتی که در به در دنبالته. حتی برا منم بپا گذاشته بود. ولی از اون جایی که من زرنگ تر از این حرفام من پیچوندمش. بماند، نگفتی چیا بهش گفته بودی که با پدر جونت اومدن شرکت با داد و هوار، انگار نه انگار که آدم های متمدنین و پولدار. اون جا رو با چاله میدون اشتباه گرفته بودن. می گفتن من با کس دیگه ای رابطه دارم و یه مشت حرف های چرت و پرت که لایق خودشون بود بارم کردن.





این دفعه ساکت نموندم و بهش گفتم:





- حق نداری در مورد پدرم این جوری حرف بزنی. حد خودتو بدون.





اونم با خنده گفت:





- اگه ندونم می خوای چی کار کنی؟





نمی دونستم چی بهش بگم فقط با حرص ناخونامو تو دستم فشار می دادم. بازم گفت:





- چی شد زبونتو موش خورده که دیگه هیچی نمی گی؟ عیب نداره فعلا بیا یه چیزی بخور که جنازت فعلا به کارم نمیاد.





منم با حرص بلند شدم. خواستم برم تو که مچ دستمو گرفت و محکم منو کشید طرف خودش که پرت شدم تو بغلش. منو محکم به خودش چسبوند و با لحن آرومی گفت:





- اول یه چیزی بخور. بعد هر جا که خواستی می تونی بری.





رومو کردم یه طرف دیگه ولی اون چونمو گرفت و به طرف خودش چرخوند.





- وقتی یه چیزی می گم دوست ندارم دوباره تکرارش کنم. پس مثل یه دختر خوب به حرفم گوش کن.





ولی من لجبازتر گفتم:





- نه گشنم نیست.





ولی اون با یه لبخند مرموز گفت:





- ولی من گشنمه اونم بد جور.


romangram.com | @romangram_com