#اسیر_پارت_17


پیشونیمو بوسید و گفت:





- تمام حرکاتت مثل بچه ها می مونه. فکر کنم به جای زن داری باید بچه داری کنم.





و با گفتن این جمله خندید. منم خندیم. با یه حالت اخم مانند زدم به بازوش و گفتم:





- لوس بی مزه. خیلی دلتم بخواد.





نوک بینیمو کشید. گفت:





- اون که صد البته.





بهش گفتم:





- می شه با خوانوده ام تماس بگیرم؟ دلم براشون تنگ شده.





گفت:





- فعلا نه. بذار تو یه فرصت مناسب.





ناراحت شدم. گفت:





- منو نگاه کن.





نگاش کردم.





- قول می دم که به زودی باهاشون حرف می زنی ولی الان نه. جمشید رو دست کم نگیر. من ازش نمی ترسم. از این می ترسم که به تو آسیبی برسونه. نگهبان های تو حیاط رو هم به خاطر امنیت گذاشتم.





فهمیدم که منو بیشتر از این ها دوست داره که نمی خواد من آسیبی ببینم. منم دوستش داشتم. از اولم داشتم ولی با اون سوء تفاهم دلم ازش چرکین شد، ولی الان نه. با تمام وجود می پرستمش. اون فعلا تنها تکیه گاه منه. ولی افسوس این تکیه گاه بنیادش از شیشه بود.





بعد گرفتن یه دوش حسابی موندم که چی بپوشم. رفتم سر کمد لباس ها. چند دست لباس مجلسی بود. نگام افتاد به شلوار جین ها. یه جین مشکی برداشتم و اونو پوشیدم. چون انگلیس بیشتر مواقع هوا بارونی بود باید لباس گرم می پوشیدم. نگام تو لباسا افتاد به یه پولیور یقه گرد افتاده مشکی رنگ. پوشیدمش. فیت تنم بود. موهامو که سشوار کشیده بودم بالای سرم با کش محکم بستم. تو کمد یه پالتوی پاییزه ی سفید بود. تنم کردمش. بوتای مشکی رنگ که تا زیر زانوهام بود رو هم پوشیدم. تیپم کامل بود.





مونده بود آرایش. می خواستم امروز حسابی به خودم برسم بعد مدت ها. رو میز آرایش هیچی نبود. تو کشوها رو نگاه کردم. یه جعبه توش بود. درشو باز کردم. دیدم بـله، همه نوع وسایل آرایشی توشه. من فقط از رژ لب و رژ گونه استفاده می کردم. اونا رو زدم. خودمو تو آینه نگاه کردم. عاشق خودم شدم. یه دوش عطر گرفتم که صدای در اومد. آرش بود. خدای من! اونم امشب تیپ مشکی زده بود؛ شلوار جین مشکی، با ژاکت مشکی، با یه پالتوی مشکی. مرسی تفاهم. خندید. منم خندیم. گفت:





- از رو من تقلب کردی. خواستی خیلی خوشگل شی.





منم گفتم:





- اون که بودم. لطفا کم برای خودت نوشابه باز کن.


romangram.com | @romangram_com