#اسیر_پارت_16
- بسه.
نفس نفس می زد. بازم می خواست بیاد جلو. نالیدم.
- دیگه نه.
نگام کرد. از بغلش سر خوردم و خودمو به کنار استخر رسوندم. فی الفور حولمو پوشیدم و روی صندلی های راحتی اون جا نشستم. اونم از استخر اومد بیرون. کنارم نشست. با ناراحتی نگام کرد و گفت:
- ببخش. نمی خواستم اذیت شی. وقتی اومدم خونه دیدم تو اتاقت نیستی. اومدم پایین خدمتکار گفت تو رفتی پایین. وقتی اومدم اصلا متوجه اومدنم نشدی. غرق آب بازیت بودی، مثل بچه ها. به خاطر همین طاقت نیاوردم و منم اومدم تو آب. واقعا نتونستم جلوی خودمو بگیرم. منو ببخش.
ناراحت نشده بودم ولی این طوری جلوش بودم و این که منم اونو بوسیده بودم برام یه کم سخت بود. درسته شوهرم بود و محرمم. سرمو بالا آوردم. با لبخند گفتم:
- نه ناراحت نشدم. خیلی خسته بودم. چون خیلی شنا کردم. احتیاجی به بخشیدن نیست. تو همسرمی. فقط من یه کم معذب شدم.
خندید وگفت:
- قربون شرم و حیات بشم من.
منو کشید تو بغلش. خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم. یاد کار صبحم افتادم. الان بهترین فرصت بود. با یه حالت نازی گفتم:
- آرش؟
محکم تر منو چسبید و گفت:
- جانم؟
گفتم:
- آرش ما الان کجاییم؟ چرا نمی ذاری از خونه برم بیرون؟ اصلا چرا نمی ذاری با خانواده ام تماس بگیرم؟
بعد یه مکث گفت:
- در حال حاضر انگلیسیم. این خونه مال مادرمه که به من رسیده. من همیشه بیشتر مواقع این جام. چون خاطرات زیادی از این جا دارم. به نوعی این جا خیلی برام عزیزه. برای بیرون رفتن به خاطر خودته. می ترسم که جمشید بو ببره که این جایی. می ترسم. خودت که بهتر می دونی اون چه کارهایی می تونه انجام بده. برا بیرون رفتن خودم می برمت اونم امشب. با یه شام دو نفره نظرت چیه؟
خوشحال شدم و گفتم:
- عالیه بهتر از این نمی شه.
romangram.com | @romangram_com