#عروس_گیسو_بریده_پارت_9


- بررسی تاثیر تجارت الکترونیک بر توسعه ی صادرات صنعت خودرو ...

لبخندی بر لب نشاند:

- جالبه...! تا حالا رو همچین موضوعی کار نکردم. قبول... کی می تونید پروپوزالو به من تحویل بدید تا بخونمش؟

در همین موقع موبایل دکتر یاوری زنگ زد. چشم آساره به روی صفحه ی بزرگ موبایل استاد که روی میز بود افتاد. عکس نیمرخ یک خانم جوان با موهای بلوند چشمک میزد.

استاد یاوری نگاهی به صفحه ی موبایل انداخت. لبخندی بر گوشه ی لبش نشست. موبایل را برداشت:

- سلام عزیزم

.....-

- خوبم. تو چطوری؟

.......-

- گفتم که امروز تا ساعت چهار دانشکده م...! شما برو منم واسه شام خودمو میرسونم.

...-

- خداحافظ عزیزم.

موبایل را دو مرتبه روی میز گذاشت و مجددا لبخندی به صورت آساره زد:

- همسرم بود... خب! حالا کی پرو پوزالو به من میدید؟

آساره لحظه ای فکر کرد و گفت:

- فکر کنم تا آخر هفته ی دیگه بتونم آماده اش کنم. خوبه؟

استاد یاوری در حالیکه از روی صندلی اش بلند میشد و برگه های جلویش را روی هم میگذاشت، بدون نگاه کردن به صورت دختر گفت:

- عالیه... پس تا هفته ی بعد... به امید دیدار!

آساره از استاد تشکر و خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد. هنوز پایش را بیرون از ساختمان دانشگاه نگذاشته بود که صدای موبایلش بلند شد. همسرش بود شهاب... سه ماه پیش عقد کرده بودند. از همکلاسیهای برادرش بود. کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر می خواند.

اختلاف سن یکسال آساره و زانیار باعث صمیمت زیاد این خواهر و برادر شده بود. همین صمیمیت آساره با برادرش باعث شده بود که در محافل او و دوستانش همیشه حضور داشته باشد و باب آشنایی او با شهاب باز شود. و این آشنایی سرانجام به ازدواج آن دو ختم شده بود.

- الو... سلام شهابی...!

- سلام خانم طلا... خوبی؟

- ممنون. کجایی؟

- دم در دانشکده تون. زود بیا که ماشین بابا رو بلند کردم تا باهم نهار بریم رستوران و از اونجا هم بریم صفا...

- تا دو دقیقه دیگه اونجام.

********************


romangram.com | @romangram_com