#عروس_گیسو_بریده_پارت_85
-با این دست چلاق نمیتونم و خنده ی بلندی سر داد
سالار خان، با کمک احمد از جا بلند شد و از خانه سنگی بیرون آمد. لباسش پر از خاک شده بود. روناهی به سمت شوهرش دوید و خاکهای لباسش را با دست زد. سالار دست دراز کرد و مچ دست روناهی را گرفت:
-بیشتر از این شرمنده م نکن بانو... تو خونه ی کنار دریاچه چند دست لباس دارم. عوض میکنم!
احمد به میان کلامشان دوید:
-من هم چند دست لباس از خواهر ماه بانو گرفتم. گفتم سالار خان گفته بدید.
روناهی افسار اسب سالار خان راگرفت وچند ضربه آرام به گردن اسب سالار زد.
سالار خان به کمک احمد سوار بر اسبش شد. با دست آزادش افسار اسب را گرفت و به جلو راند.
سالار آهسته میراند و روناهی و احمد هم به تبعیت از او آرام میرفتند. ناگهان سالار افسار را کشید و اسب را به سمت همراهانش چرخاند:
-از مسیر کوه میریم که با ایلهای بین راه برخوردی نداشته باشیم.
رو به روناهی کرد و لبخند مهربانی به صورت زنش پاشید:
-یه کم مسیر سخت و پر پیچ وخمه ولی هم زیبائه و هم زودترمیرسیم. بانو... اسبت رو خیلی از من دور نکن هرجاکه مسیر پهن شد کنار من باش و هرجا که باریک شد به فاصله ی کمی پشت من بیا. احمد هم هواتو داره!
روناهی سری تکان داد:
-چشم سالار خان... ولی محض اطلاعت بگم من سوارکاریم بد نیست. همیشه تو مسابقه اسب سواری جوونای ایل شرکت میکردم. اول نمیشدم ولی بین سوم تا ششم بودم.
سالار خان ابرویی بالا انداخت:
-یعنی حسام بیگ تا این حد دخترشو آزاد میذاشت که با مردا مسابقه بده؟
-پدرم معتقد بود که افراد ایل چه زن و چه مرد باید سوارکاری بلد باشن. مرد و زن فرقی نمیکرد. اگه بقیه دخترا تو مسابقه شرکت نمیکردن به خاطر تعصبات خونوادگی خودشون و یا ناتوانیشون تو این مهارت بود وگرنه از نظر پدرم مانعی نداشت. صنوبر خواهرم هم چند بار شرکت کرد ولی از آخرین دفعه که از اسب زمین خورد و یکماه به دلیل شکستگی دستش از کار افتاد، دیگه شرکت نکرد.
با یاد آوری آن روزها خنده ای کرد و ادامه داد:
-ولی من همیشه شرکت میکردم
سالار لبهایش به خنده باز شد:
-پس واجب شد بانو یه روز با هم مسابقه بدیم
روناهی باادبانه گفت:
-جسارت نکردم که از شما بهتر سوارکاری میکنم...
سالار خان بدون برداشتن چشم از روناهی ادامه داد:
-بانو شما تاج سری!
و به سرعت سر اسب را گرداند و چهار نعل به جلو راند.
روناهی ماند و حس شیرینی که از این سخن به زیر پوستش دوید.
romangram.com | @romangram_com