#عروس_گیسو_بریده_پارت_78

احمد جعبه را گوشه ی خانه گذاشت:

-چشم بانو

دقایقی بعد خانه کمی گرم شده و شعله های آتش روشنایی محسوسی به اتاق بخشیده بود.

احمد کتری سیاه شده ای را از گوشه ی اتاق برداشت و روی آتش گذاشت. سالار خان با ضعف و سستی گفت:

-احمد!

-بله سالار خان

-کسی که متوجه شما نشد؟

-نه سالار خان...

روناهی در کنار شوهرش قرار گرفت. از تغییرات پی در پی در چهره ی سالار خان میدانست که همسرش درد زیادی را تحمل میکند.

احمد آب جوش را در یک ظرف مسی ریخت. روناهی احساس کرد که لباسش دست و پا گیر است. چنگک پول را از سرش باز کرد و یکی از شالهایش را کناری گذاشت. کت بلند روی لباسش را هم در آورد. شالش را پشت سرش گره زد. آستینهایش را بالا داد و تحکم وار رو به احمد گفت:

-وسایلو بیار..

احمد جعبه چوبی کوچکی را آورد.

روناهی رو به احمد گفت:

-آتیش اجاقو زیاد کن. درد، ضعف و سرما میاره اتاق باید گرم باشه. عسل هم با خودت آوردی؟

روناهی چنان با صلابت حرف میزد و به احمد دستور میداد که چشمان بی حال و بیمار سالار خان به سمت دهانش زنش کشیده شد.

-بله بانو عسل هم آوردم.

-واسه در آوردن تیر از خنجر من استفاده میکنیم. من دهن سالار خان رو میبندم و مواظب میشم که فریادش خیلی بلند نشه تو هم تیر رو در بیار باشه؟

-چشم خانم

آمرانه گفت:

-پس بجنب چرا وایستادی؟ نمیبینی رنگ صورت شوهرم مثل میت شده؟!

روناهی پارچه ی تمیزی را از داخل جعبه برداشت. آن را تا کرد و لای دندانهای سالار خان گذاشت:

-اگه درد داشتی، دندوناتو روی این پارچه فشار بده.

با یک دستش دست سالار خان را گرفت:

-هروقت درد بیتابت کرد دست منو فشار بده

با دست دیگرش خنجر را به سمت احمد گرفت:

-بگیرش!

احمد خنجر را روی آتش داغ کرد تا هم ضد عفونی شود و نفوذش به بافتهای بدن راحت تر . جلوی خونریزی را هم بگیرد.

romangram.com | @romangram_com