#عروس_گیسو_بریده_پارت_74
-خودتون میدونید که من به شهاب خیانت نکردم
نتوانست حرفش را ادامه دهد. سیلاب اشک بر روی صورتش جاری شد. دستهایش را روی صورتش گذاشت و هق هقش سکوت سنگین خانه را شکست.
گریه امانش را برید بطوریکه با عجله از جا بلند شد و وسایل و کیفش را برداشت. به سمت در رفت و بین نفس گرفتنهای بی وقفه اش گفت:
-حالم اصلا خوب نیست استاد. نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم.
با عجله از ساختمان خارج شد. مادر یاشار که در حال چیدن گل از باغچه بود با دیدن آساره که سراسیمه به سمت در خروجی میدوید، گلها را از دستش رها کرد و شتابان به سمت آساره رفت:
-خانم شایسته... خانم شایسته!
در همین حین یاشار لباس پوشیده و آماده وارد تراس شد و داد زد:
-مامان نذارید خانم شایسته بره!
مادر یاشار دستش را روی قلبش گذاشت و صدا زد:
-خانم شایسته... نمیتونم پا به پاتون بدوم! خواهش میکنم یه لحظه وایستید!
آساره در حیاط را باز کرد و هنوز پا بیرون از خانه نگذاشته بود که دستی از پشت مانتویش را گرفت:
-خواهش میکنم آساره... یه لحظه وایستا!
به سمت صدا چرخید و نگاه خیسش در چشمان خسته و منتظر یاشار افتاد:
-مانتومو ول کنید... خواهش میکنم استاد
مادر یاشار نفس زنان به آساره رسید و وقتی حال نامساعد و چهره ی درهم او را دید یک دستش را روی شانه ی آساره گذاشت:
-چی شده دخترم؟ چرا پریشونی؟
خانم یاوری نگاه پرسشگرش را به صورت پسرش دوخت:
-چی شده یاشار؟ چرا خانم شایسته گریه میکنن؟
یاشار باز هم کلافه تر از همیشه دستی به داخل موهایش برد:
-موضوع اینه که یه دیوونه سنگی رو تو چاه انداخته که ده تا عاقل نمیتونن بیرونش بیارن
آساره عاجزانه نالید:
-مانتومو ول کنید... میخوام برم
یاشار مانتوی آساره را ول کرد و دست انداخت به دور مچ او و دختر بینوا را به سمت ماشینش کشید. سرش را به سمت مادرش برگرداند:
-وقتی برگشتم همه چی رو واستون توضیح میدم. واسه اینکه نگران نشید فقط بگم که موضوع به دیوونه بازیهای الهام برمیگرده!
یاشار آساره را مجبور به سوار شدن کرد و خودش هم پشت رل نشست و به سمت مکان خلوتی در خارج از شهر راند.
آساره تمام مدت گریه میکرد. خودش هم نمیدانست چرا تا این حد در برابر کنترل احساساتش ضعیف شده است. انگار آن دمل چرکینی که به دنبال حقارتهای ناشی از بی آبرو شدنش نزد خانواده ی شهاب جوانه زده بود، بعد از چند وقت سر گشوده بود و تعفنش را به صورت اشک نشان میداد.
یاشار با سکوتش حکم رضایت از گریه ی آساره را صادر کرده بود. شاید گریه کردن تنها روشی بود که میتوانست دل دردمند و زخمی دختر مظلوم واقع شده را تسکین دهد.
romangram.com | @romangram_com