#عروس_گیسو_بریده_پارت_73


آساره نگاه بی تفاوتش را به چهره ی یاشار دوخت:

-اونوقت کجا باید همو واسه بررسی نتایج کاری ببینیم؟

یاشار سرخوشانه جواب داد:

-خونه ی من

بعد از چند لحظه مکث ادامه داد:

-البته از اینجا که برم باید جریانو تاحدودی سربسته واسه مامان توضیح بدم. بنابراین مامان همیشه پیش من میمونه و شما هم نگران اینکه تنها باشید نخواهید بود...

آساره نگاهش را جهت کسب تکلیف به زانیار انداخت. برادرش رو به یاشار گفت:

-فکر خوبیه... منم گاهی واسه زنگ تفریح میام دنبالتون بریم بیرون. البته تا زمانیکه پای شما تو گچ باشه. بعد از اون من و آساره همیشه مهمون شماییم... قبوله؟

یاشار سرش را خاراند و با لحن شوخی گفت:

-فکر کنم من هنوز که هنوز باید درگیر جریانات این پایان نامه باشم!

*****

دو هفته بعد از بازگشت از اصفهان وکیل یاشار ماشین را گرفت و سجاد آن را به تهران آورد. و یاشار بیصبرانه منتظر صادر شدن حکم طلاق بود. در این مدت خانواده ی الهام با زنگ زدنهای مکرر و ابراز شرمندگی از یاشار خواستند که از طلاق دادن دخترشان صرفنظر کند ولی یاشار روی تصمیمی که گرفته بود پابرجا بود.

بعد از دوماه حکم طلاق یاشار و الهام صادر شد ولی خانواده ی الهام هنوز هم دست بردار نبودن و با تماسهای پی در پی و اعلام پشیمون شدن الهام، از یاشار میخواستند که که شیرازه ی از هم پاشیده شده ی زندگی دخترشان را جمع و جور کند ولی یاشار حرفش یک کلام بود" نه".

یکروز که آساره به منزل دکتر یاوری رفت، مجددا پدر الهام با یاشار تماس گرفت و از او خواست که در تصمیمش تجدید نظر کند تا آنها شرایط رجوع کردن آن دو را فراهم کنند.

آخرین جملاتی که یاشار به پدر الهام گفت این بود:

-متاسفم زندگی من و الهام یه داستان با پایان تلخ واسه دخترتون شد. زنی که تا این حد خیره، جسور و سبکسر باشه که روی افکار پوچ و بی پایه و اساس، حیا و نجابتشو لجن مال کنه به درد هیچ مردی نمیخوره! این زندگی ننگین الهام سزای خیانتش به من و تهمت ناروایی که به یک خانم نجیب و آبرومند زده! امیدوارم که شما بتونید دخترتونو از منجلابی که توش دست و پا میزنه نجات بدید. خیلی متاسف شدم وقتی از زبون وکیلم شنیدم که عاشق پا جفت شده ی دخترتون اونو ول کرده. از اول هم معلوم بود که یه مرد مجرد کلاهبردار فقط به خاطر پول با زنی که چند سال از خودش بزرگتره ارتباط برقرار میکنه! حالا که آقای به ظاهر مهندس ایشونو ول کردن، دختر خانمتون فهمیدن که باز هم ساده تر از یاشار کسی نیست که بتونه پالونشو روش بندازه...نه؟

سپس صدایش را بلند کرد:

-متاسفم من تحت هیچ شرایطی دیگه نمیتونم دخترتونو به عنوان همسرم بپذیرم... چون لحظه ای که وکالت طلاقو به وکیلم دادم، اسم و یاد دخترتونم از ذهنم پاک کردم. روز خوش...

آساره که در حال نگاه کردن به یک مقاله بود با شنیدن صحبتهای یاشار، سرش را بلند کرد و نگاهش را به چشمان خشمگین یاشار دوخت.

یاشاربعد از اتمام مکالمه، موبایلش را به روی میز نهار خوری پرت کرد وکلافه چنگی به موهایش زد و از سالن پذیرایی خارج شد.

مرد ناراحت بعد از چند دقیقه بازگشت. صورتش را شسته بود و رده های موهای خیس روی سرش نشان دهنده ی گذراندن انگشتهای خیسش از لا بلای موهای پرپشتش بود.

روی مبل نشست و بدون مقدمه گفت:

-هیچی واسه یه مرد بدتر از این نیست که همسرش بهش خیانت کنه! انگار دنیا براش به آخر میرسه!

آساره غم غریبی به دلش چنگ انداخت و یاد روزی افتاد که الهام در مقابل خانواده ی شهاب آبرویش را چوب حراج زده بود.

بی اختیار اشک از گوشه ی چشم بر روی گونه اش غلتید. سر انگشتش به سمت گونه اش رفت و مسیر عبور اشک را بست.

با چشمان به نم نشسته نگاهی به چهره ی شکست خورده و پر اندوه یاشار کرد. بغض سنگینی با تارهای صوتی اش بازی میکرد. لب از هم باز کرد:


romangram.com | @romangram_com