#عروس_گیسو_بریده_پارت_62

-نگفتی چه کمکی میتونیم بهت بکنیم؟

یاشار رو به زانیار کرد:

-اگه بهتون وکالت بدم، میتونید برید اصفهان و ماشینمو بگیرید؟ ماشینمو الهام با خودش به اصفهان برد. ترجیح دادم دست اون باشه و تو اصفهان بدون وسیله نمونه ولی حالا که ...

یاشار لحظه ای سکوت کرد و بعد نفس عمیقی کشید:

-صلاح نیست بیشتر از این دست اون باشه... در اولین فرصت هم تکلیفمو با این خانم روشن میکنم!

زانیار خیلی جدی گفت:

-چرا خودت اقدام نمیکنی؟

یاشار رو به پای گچ گرفته اش با تعجب گفت:

-با این پا؟ با کدوم ماشین و راننده؟

زانیار لبخند بر لب جواب داد:

-چه اشکالی داره... خودم میبرمت اصفهان!

آساره ابرویی بالا انداخت:

-زانیار...

زانیار رو به آساره خیلی مصمم جواب داد:

-از نظر تو اشکالی داره؟

در همین موقع خانم خدمه با گوشی سیار تلفن به سمتشون اومد. گوشی رو به سمت یاشار گرفت:

-آقای متین هستن... میخوان حالتونو بپرسن

آساره با شنیدن فامیل متین یاد راحله افتاد و قولی که به او داده بود. کنجکاو صحبتهای یاشار شد.

یاشار گوشی را از دست خدمتکار گرفت و قبل از صحبت با تلفن گفت:

-زهرا خانم لطفا میوه و شیرینی رو از تو هال اینجا بیارید. چای یادتون نره...

یاشار رو به زانیار و آساره کرد:

-معذرت میخوام

گوشی را به طرف گوشش برد:

-الو

...

-به به... فرزاد خان متین! چه عجب یادی از ما کردی؟

آساره با شنیدن اسم فرزاد متین ابروهایش را بالا فرستاد و چشمانش به دهان زانیار دوخته شد و در دل گفت:

romangram.com | @romangram_com