#عروس_گیسو_بریده_پارت_60
-بدو برو یه لیوان آب بیار
به خودش آمد و به سمت آشپزخانه اپن منزل دکتر یاوری دوید. خدمتکار هم در آن لحظه غیبش زده بود.
در همین موقع خانم یاوری مادر یاشار از اتاقی بیرون آمد و تا حال نامساعد پسرش را دید، به طرفش دوید:
-یاشار... یاشار... چی شده؟
نگاهش به موبایل شکسته در دست آساره افتاد:
-کسی بهش زنگ زد؟
آساره که از شرایط پیش آمده و چهره ی رنگ پریده و چشمهای خیره شده ی استادش نگران شده بود گفت:
-بله... داشتن موبایل صحبت میکردن که یه دفعه موبایل از دستشون افتاد.
مادر یاشار مضطرب رو به پسرش کرد و با صدای بلند گفت:
-میگی چی شده یا نه؟ دارم دق میکنم از نگرانی...
یاشار که در حال نوشیدن آب بود. لیوان را از جلوی لبانش به کناری برد و با لحن وارفته ای گفت:
-چیزی نیست مامان شما خودتونو ناراحت نکنید. سجاد زنگ زد... بی مقدمه گفت دیروز تصادف کرده واسه همین هول کردم...
خانم یاوری نگاهی به چشمهای یاشار کرد و پرسید:
-مطمئن باشم که راستشو میگی؟
یاشار لبخند محوی را روی لبهای رنگ پریده اش مهمان کرد:
-مگه تا حالا بهتون دروغ هم گفتم؟
با این حرف نگرانیها از خانم یاوری دور شد:
-حالا حالت خوبه؟
-بله مامان نگران نشید
یاشار رو به زانیار کرد:
-میشه ازتون خواهش کنم بریم بیرون زیر آلاچیق پشت ساختمون بشینیم؟
زانیار لبخندی زد:
-حتما...
زانیار دستش را زیر بازوی یاشار انداخت و او را بلند کرد. هر سه به زیر آلاچیقی که در پشت ساختمان قرار داشت رفتند.
بعد از اینکه زانیار به یاشار کمک کرد که روی صندلی بنشیند، رو به او کرد:
-ما میتونیم کمکتون کنیم؟
یاشار آه بلندی کشید و خیره به چشمان درشت و سیاه آساره شد:
romangram.com | @romangram_com