#عروس_گیسو_بریده_پارت_58
- کجا میتونم ببینمتون؟
یاشار مجددا خنده ی کوتاهی کرد:
- من که پام تا بالای زانو گچه نمیتونم از خونه بیام بیرون از دانشگاه هم درخواست چند ماه مرخصی استعلاجی کردم... میشه تشریف بیارید خونه ی من؟
آساره لحظه ای فکر کرد. یاشار که دلنگرانی آساره را در آمدن به منزلش درک میکرد ادامه ی حرف را گرفت:
- میتونید با برادرتون بیاید ولی حتما بیاید... میخوام ببینمتون!
آساره علاوه بر حیرت کردن از درخواست یاشار کنجکاو هم شده بود تا بفهمد یاشار چه کاری با او دارد. برای همین گفت:
- کی بیایم خدمتتون؟ آدرستون کجاست؟
- ساعت 5 بعد از ظهر امروز عصر به آدرس....
بعد از خداحافظی از یاشار به گوشی موبایل خیره شد و با خودش گفت:
- یعنی چیکار داره؟
*****
نگاهی به چهره ی دقیق شده به رانندگیِ زانیار انداخت. چقدر از داشتن برادری مثل او به خودش میبالید و از خداوند ممنون بود.
رو به برادرش گفت:
- فکر میکنی یاوری چیکارمون داره؟
زانیار نگاه کوتاهی به آساره انداخت:
- نمیدونم... ولی بی ارتباط با جریان زنش نیست...
با رسیدن به آدرس داده شده، صحبتشان ادامه نیافت.
منزل دکتر یاوری در شمال تهران و در یکی از مناطق بنام بود. زانیار دکمه ی آیفون تصویری را فشار داد و صدای خانمی گفت:
- ماشینو بیارید تو
در حیاط با کنترل از راه دور باز شد. زانیار و آساره سوار ماشین شدند و به داخل منزل دکتر یاوری رفتن. آساره محو باغچه های زیبا و ساختمان سنگ مرمر روبرو شده بود. با خودش گفت:
- یعنی الهام تو این خونه زندگی میکرده؟
وارد منزل که شدند خانم مسن که از شباهتش به یاشار مشخص بود مادر دکتر یاوری است به استقبالشان آمد. دکوراسیون زیبای خانه ی دکتر یاوری آساره را جذب خودش کرده بود بطوریکه زانیار با ضربه ای به پای خواهرش او را متوجه حواس پرتی اش کرد.
با هدایت خانم مسن به سمت مبلهای بزرگ و سلطنتی رفتند و روی آنها نشستند. بعد از چند دقیقه دکتر یاوری در حالیکه یک شلوار گشاد پوشیده و رب دوشامبری به تن کرده بود تا گشادی شلوارش را بپوشاند عصا به دست و لنگان وارد سالن پذیرایی شد. نگاهش را در سالن چرخاند و لبخندی به زانیار زد:
- سلام... خوش اومدید
زانیار و آساره به پایش بلند شدند.
یاشار در حالیکه به سمت مبل می آمد گفت:
- بفرمایید بنشینید لطفا
romangram.com | @romangram_com