#عروس_گیسو_بریده_پارت_55
آساره رویش را به سمت زانیار برگرداند:
- چی شده؟
زانیار بی مقدمه پرسید:
- تو خبر داشتی که خانم دکتر یاوری بهش خیانت کرده؟
آساره که هنوز جملات دفتر خاطرات را در ذهنش میچرخاند و از ایل سالار خان بیرون نیامده بود جیغی کشید:
- خیانت؟
زانیار سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد:
- بله... خیانت! میخواسته از دکتر یاوری انتقام بگیره؟
آساره دفتر را بست و کاملا به سمت یاشار چرخید:
- درست حرف بزن ببینم! انتقام چی؟ بابت چی؟
زانیار نفسش را به داخل فرستاد و بعد از چند لحظه مکث گفت:
- بهت نگفتم دست از این لجبازی بردار؟
آساره عصبانی گفت:
- مثل اینکه بدهکار هم شدم؟! کدوم لجبازی؟ منکه هنوز کاری نکردم! من لجبازی کردم یا اون که حاضر نشد پایان نامه مو به کس دیگه ای بده؟ اگه اتفاقی واسه زندگیش افتاده به من ربطی نداره. از بیفکری خودش بوده! حالا کی به تو گفت؟
زانیار خونسردانه گفت:
- خودش..
آساره ابروهایش را به بالا فرستاد:
- خودش؟ چطور یک دفعه ای؟ چه صمیمیتی با تو داشته که باید به تو این حرف رو بزنه؟
زانیار از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت:
- تو ماشین بابت مشکلی که واسه تو پیش اومده از من عذر خواهی کرد و بهم گفت که خودشم یه جورایی از زنش گزیده شده... موقعیکه داشت ازم عذر خواهی میکرد بغض تو صداش بود. واسه یه مرد خیلی سخته که بخواد عذر خواهی کنه! آخرای حرفش بود که دیگه نتونست بغضشو نگه داره و دستاشو جلوی صورتش برد و گریه کرد و حین گریه ش گفت:
- اون منم خورد کرده ... میدونم واسه انتقام از من بهم خیانت کرده!
میفهمی آساره چی میگم؟ دکتر یاوری نتونسته زنشو متقاعد کنه که با تو ارتباطی نداشته! اونم واسه انتقام از شوهرش بهش خیانت کرده! ازت خواهش میکنم که دست از این بازی زشتِ انتقام و انتقام جوییت بردار... تا حالا هر کار کردی پشتت بودم ولی از حالا به بعد اگه بفهمم که علت نزدیکیت به یاوری چیزی غیر از انجام پایان نامه ست بابا رو در جریان میذارم! میفهمی؟ من فقط میفهمم که گریه مرد یعنی چی؟ و به تو هم دیگه اجازه نمیدم که بیشتر از این تو این بازی کثیف قاطی بشی! اینطور که بوش میاد اگه پاتو کنار نکشی بیگناه محکوم به چیزی میشی که حتی تو خواب هم شنیدنش واست وحشتناکه! زنی که واسه انتقام از شوهرش بره بهش خیانت بکنه از هیچ کاری ترس و واهمه نداره...!
در حالیکه آساره مات و مبهوت حرفهای زانیار را برای خودش حلاجی میکرد، برادرش از اتاق بیرون رفت.
*
خاطرات روناهی
با خارج شدن سالار خان از چادر، روناهی سر بر سجده گذاشت و اشک ریخت. هیچوقت نمیدانست تاوان یک فکر نسنجیده و بها دادن به حرف دل تا این حد باعث خفت و خواری او شود.
romangram.com | @romangram_com