#عروس_گیسو_بریده_پارت_47


آساره نگاه پر بهت و متعجبش را به صورت دکتر یاوری دوخت. خشم و نفرت در چشمان این مرد بیداد میکرد...

بار دیگر غرورش را له شده میدید. برای اثبات چه چیزی به دنبال این مرد افتاده بود؟ آیا واقعا دکتر یاشار یاوری کسی بود که باید آساره از او انتقام میگرفت... مگر او راضی به بهم خوردن زندگی آساره بود؟ مقصر اصلی فرد روان پریشی به نام الهام و مرد نامرد و دهن بینی به نام شهاب بود... به قیمت از دست دادن غرور له شده اش چه چیزی را میخواست ثابت کند؟

از روی صندلی بلند شد. کیفش را در بغلش فشرد.

سرش را به زیر انداخت:

- من فردا میرم آموزش و درخواست میدم که استاد راهنمامو عوض کنن

صدایش پر بود از بغض و ناراحتی... اشک به روی گونه هایش جاری شد... ایندفعه نتوانست با گامهایی پر غرور و محکم از اتاق استادش بیرون رود. حرفهای یاشار برایش سنگین تمام شده بود.

فهمید که اشتباه کرده است. گوی و میدان را به خشم و انتقامی داده که نشانه ش را اشتباه رفته بود...

باید همان موقع که انتقامش را از شهاب گرفت پا پس میکشید... انتقام از یاوری چه دردی از او را دوا میکرد؟ چگونه میخواست از این مرد متشخصی که دارد تاوان لجبازیِ احمقانه اش را میدهد انتقام بگیرد؟ با اذیت کردن او در مدتی که قرار است پایان نامه اش را با او انجام دهد و یا عاشق کردن او به خودش؟ که چه بشود؟

بدون حرفی با گامهایی سست و وارفته به سمت در اتاق راه افتاد. اشکش را با سرانگشتش گرفت.

صدای موبایل دکتر یاوری بلند شد.

صدای استادش هم گرفته بود:

- الو...

- ....

ناگهان صدای یاوری تبدیل به داد شد:

- تو که گفتی همخونه ایش خانمه! اونم یه خانم نادُرست!

- ....

- مطمئنی؟

- .....

تون صدایش کاملا عصبی شده بود:

- نامزدش... کی...؟ به همکاراش...

- .........

- خودت با چشمای خودت دیدی؟

- .......

ناگهان صدای یاوری قطع شد و صدای از هم پاشیدن موبایل بر کف اتاق سکوت حاکم را شکست.

آساره دست از روی دستگیره ی در برداشت و سرش را به سمت یاوری چرخاند.

یاشار با نگاهی آتشبار و صورتی سرخ شده از زور عصبانیت به جلو خیره شده بود.


romangram.com | @romangram_com