#عروس_گیسو_بریده_پارت_45


- اگه اون روز سر یه لجبازی بچگونه پافشاری نمیکرد الان نه من دچار رسوایی شده بودم که هر روز اره و اوره و شمسی کوره که سال به سال منو به یاد نمی آوردن، بهم زنگ بزنن و بگن زنگ زدیم حالتو بپرسیم آساره جون... راستی یه حرفی شنیدیم انشاا... که شایعه باشه! تو از شهاب جدا شدی؟

دستش را بالا آورد و چند ضربه به در اتاق زد

صدای خسته ی یاشار به گوش رسید:

- بفرمایید تو

در را به آهستگی باز کرد. چشمش به یاشار افتاد که پشت به در و روبروی پنجره ایستاده بود و ا نگشتهایش را از بین موهایش رد میکرد.

با صدای بلند و خیلی استوار گفت:

- سلام استاد

وقتی یاشار رو گرداند و چشم آساره به ته ریش دکتر یاوری و چشمهای قرمز و پف کرده اش که نشان دهنده ی کم خوابی اش بود افتاد ته دلش لرزید. دلش برای این مرد سوخت و با خودش گفت:

- یک تصمیم احمقانه ببین آدمو تا کجاها دنبال خودش میکشونه!!

یاشار به سمت میزش رفت و به آهستگی گفت:

- بفرمایید بشینید خانم شایسته

آساره که کوبنده وارد اتاق شده بود به آرامی به سمت صندلی رفت و روی آن نشست.

لحظه ای به سکوت گذشت.

یاشار دست برد و گوشی تلفن را برداشت:

- لطفا دو تا چای بیارید...یکیش پررنگ تر باشه!

گوشی رو که گذاشت رو به آساره کرد:

- هیچ فکر نمیکردم یه لجبازی احمقانه کارمو به اینجا بکشه! دیگه دنبال مقصر نمیگردم ... فقط میخوام گند زده شده یه جورایی جمع و جور بشه!

ناگهان صدایش را بالا برد:

- بعد از اینکه پایان نامه تون تموم شد نمیخوام حتی اسمتونو بشنوم چه برسه به اینکه ببینمتون... فهمیدید؟ قبول پایان نامه تون رو به حساب ترسم از تهدیدتون نذارید... بیشتر از این ها داره سرم میاد که تهدید شما پیش اون هیچه! اگه عذاب وجدانم بابت بهم خوردن زندگیتون نبود، شک نکنید که از شما به خاطر تهدیدتون به حراست دانشکده تون شکایت میکردم !

***

خاطرات روناهی

سالار خان نگاه پر غرورش را از روناهی گرفت و در کنارش نشست.

دخترک ته دلش لرزید از اینهمه جبروت و اقتداری که به رخش کشیده شده بود.

صدای مردانه و آهسته ی سالار خان در گوشش پیچید:

- دوست داشتم مراسمی بگیرم که در شٲن دختر حسام بیگ باشه ولی اگر دست، دست میکردم تا مقدمات عروسی فراهم بشه، بعید نبود پدرت تو را به آکو خان عروس میکرد. برادرات خیلی در تکاپو بودن که زودتر تو رو از سرشون باز کنن. تحت هر شرایطی لیاقت دختر نیمه روس حسام بیگ خیلی بیشتر از آکو خانِ سه زنه ی مسنه.

برای چندمین بار چشمان روناهی پر از اشک شد. یعنی خطای دل دادنش تا این حد بزرگ و نا بخشودنی بود که برادرهایش مانند یک لکه ی ننگ او را فرض میکردند و میخواستند برای پاک کردنش او را به آکو خان پیشکش کنند؟


romangram.com | @romangram_com