#عروس_گیسو_بریده_پارت_4

پسرکی جوان و لاغر مردنی سر از انبار کاه بیرون آورد:

- بله پسر خان...

- چرا برف روی خونه تمیز نشده؟

- داشتم کاه های جلوی در انباری رو میزدم کنار تا برفای آب شده خرابشون نکنه...

- برف زیاد باریده... برو یکی دیگه رو هم خبر کن و تا ظهر نشده برفارو پارو کنید... سقف خونه ها چوبیه... بعضی جاها سقف نم داده... رو سرمون آوار میشه... سریع...

- چشم یار محمد خان!

روناهی کنار بخاری هیزمی نشسته بود و جورابهای نقشه دارش را برای زمستان میبافت. با صدای یا ا... یا ا... کردن بلندی که در حیاط پیچیده بود، از پنجره ی اتاق نگاه کرد و چشمش به خداداد افتاد که همراه مراد پارو به دست به سمت ساختمان می آمدند.

دومرتبه نگاهش به روی چشمان سیاه خداداد چرخید. قلبش به کوبش افتاد، چه زود عشق به سراغش آمده بود! مگر در آن دو چشم سیاه و صورتِ سبزه ی تند و آفتاب سوخته چه دیده بود که دلش به سویِ صاحبش پر میکشید؟

مراد و خداداد به سمت نردبان کنار حیاط رفتند. دوساعتی طول کشید که برفها پارو شد.

صدای علی یار پسر چهار ده ساله و ته تغاریِ خان بلند شد:

- خداداد...مراد... برادرم گفت اول بیاید چای بخورید و خستگی در کنید، بعدا برید...

خداداد و مراد با هم به سالن بیرونی خانه ی خان که مکان پذیرایی از مهمانان بود وارد شدند.

روناهی با سرعت جوراب را به کناری پرت کرد و خودش را در آینه ی روسی که از مادرش به یادگار داشت نگاه کرد و از اتاق بیرون دوید و رو به زن یار محمد، گل اندام کرد و گفت:

- به زینب بگو زود چایی بریزه واسه مهمونا!

گل اندام رویی ترش کرد و به سمت مطبخ (آشپزخانه) بزرگی که ته سالن بود رفت.

روناهی چشم در چشم خداداد شد و گفت:

- خسته نباشید!

و بعد رو به علی یار کرد:

- یار محمد کجاست؟

- حیاط پشت داره رو سر کارگرا وایستاده تا هیزما رو بذارن تو انباری...

- برو ببین چایی ها رو زینب ریخته یا نه...

خداداد سرش را به زیر انداخت. گناه کبیره بود که یک رعیت زاده به چشمان دختر خان، آنهم عزیز کرده ی خان نگاه بیندازد. زیر لب گفت:

- کاری نکردیم... وظیفه بوده...حسام بیگ سرور ماست...!

در همین موقع پسر دوم خان، ابراهیم وارد شد و وقتی روناهی را دید که بی پروا روبروی دو نامحرم ایستاده و حرف میزند، صدایش را بلند کرد:

- تو اینجا چیکار میکنی؟ بقیه کجان؟

روناهی لبخندی بر لب نشاند:

- کسی تو هال نبود... مهمون هستن... نمیشد تنها ولشون کنم، مهمون حبیب خداست.

romangram.com | @romangram_com