#عروس_گیسو_بریده_پارت_5
ابراهیم نگاه تند و تیزی به روناهی کرد:
- برو پیش زن ها...
روناهی اخمی بین ابروهایش انداخت:
- کدوم زن؟ همه رفتن حیاط پشتی تا هیزما رو جمع کنن و تو انباری پشتی بذارن تا بیشتر از این خیس نشه...
در همین موقع علی یار با سینی چای وارد شد و رو به روناهی گفت:
- گل اندام باجی کارت داره!
روناهی در حالیکه لبخند پیروزمندانه ای را تحویل ابراهیم میداد چنان چرخید که گوشه ی دامن بلند چیندارش از جلوی چشمان تیزبین خداداد گذشت و او ناخودآگاه سر بلند کرد و نگاهش بر لبخند زیبای روناهی خشک شد!
روناهی در حالیکه به سمت مطبخ میرفت گفت:
- ابراهیم، به مراد بگو که همراه دوستش برفای حیاط رو هم پارو کنن و به باغچه ها بریزن تا خاک اونجا هم سیراب بشه واسه فصل بهار!
******************
آساره
- راستی زانیار... امروز بهاره میگفت که دکتر یاوری از دانشکده ی ما رفته...
- جدی میگی آساره؟! کجا رفته؟
آساره شانه هایش را بالا انداخت:
- نمیدونم... فردا میرم بخش آموزش میپرسم، بهاره هم چیزی بهم نگفت.
- پس پایان نامه ت چی میشه؟
- هیچی... گفتم که من هنوز با اون مرتیکه کار دارم. استاد راهنمامو عوض نمیکنم.
- بیا خواهر من بی خیال شو... اونم که دیدی کم مصیبت نکشید...
- مصیبت کشیدن اون از بی عرضگیش بود...
- راستی یه خبر بهت بدم، ولی یه کم ناراحت کننده ست!
- دیگه بدتر از بلایی که سرم اومده که نیست، بگو چی شده؟ طاقتشو دارم…
- امروز شهابو دیدم تو دانشکده... اومده بود پروپوزالشو واسه تایید بده... با یه دختره بود. دختره رو قبلا دیدم ترم پایینی خودمونه...اسمش نغمه ست. تو دست هردوشون حلقه بود... شهاب به سمتم نگاه کرد ولی من تحویلش نگرفتم و به سرعت از بخش آموزش اومدم بیرون.
آساره ابرویی بالا انداخت و با غیض گفت:
- خب...خب...! پس یکی رو تو آستینش حاضر و آماده داشته که هنوز مهر طلاقمون خشک نشده، راحت کشیدش بیرون... اونوقت به من میگه بی آبرو!! پسره ی مزخرفِ بی غیرت...!
romangram.com | @romangram_com