#عروس_گیسو_بریده_پارت_31
***
آساره
دکتر یاوری با چشمان بهت زده به لبهای آساره خیره ماند:
- جدا شدید؟
آساره بدون اجازه گرفتن از یاشار به سمت یکی از مبلها رفت و روی آن نشست. یک پایش را روی پای دیگرش انداخت. پوزخندی زد و گفت:
- به سایه ی سر آبرو ریزیِ مبارکِ خانم شما بله!
بله را با لحن کشیده ای گفت.
یاشار سر به زیر اندخت:
- واقعا متاسفم... نمیدونم چی بگم!
آساره کمی خودش را روی مبل جابجا کرد:
- میتونید خبرشو به خانمتون بدید. حتما خوشحال میشه!
یاشار پوف بلندی کشید و دستش را در موهایش فرو برد. به وسط اتاق آمد و روبروی آساره ایستاد.
- منکه شوهرتون رو توجیه کردم... آخه چرا؟
آساره مجددا پوزخندی زد:
- ولی نتونست منو واسه ی کارای غیر منطقیش توجیه کنه!
امواج تعجب در صدای دکتر یاوری بیشتر شد:
- یعنی شما تقاضای طلاق کردید؟
آساره با تمسخرگفت:
- بعد از اونهمه تهمت و گندی که زده بود، جا داشت که باهاش بمونم؟ و یه مدال طلای نشاندار هم از پدرم دریافت میکرد...؟!
یاشار به سمت پنجره چرخید:
- با تمام این حرفا، من نمیتونم استاد راهنمای شما باشم... بهتره این غائله رو همین جا ختم به خیر کنیم...
آساره از جا بلند شد و به وسط اتاق آمد. دستهایش را از هم باز کرد و با خنده ی تلخی گفت:
- جالبه...! اون روز که بهتون التماس کردم که آقای دکتر، لطف کنید و از لجبازیتون دست بکشید و اجازه ندید این مسئله بغرنج تر از این بشه که گوش نکردید و منو بیگناه به راهی کشوندید که نتیجه ای جز رسوایی و بدنامی جلوی خونواده ی شوهرم نداشت. حالا که سبو شکسته شده و آبش ریخته شده، به دنبال ختم به خیر کردن غائله اید؟
یاشار کلافه گفت:
- اگه بگم غلط کردم راضی میشید... تو رو خدا خانم شایسته، من هم کمتر از شما نکشیدم ... من هنوز که هنوزِ درگیر اون ماجرام...
- از عدم کاراییِ خودتونه آقای دکتر که زنتون انقدر آزاد و افسار گسیخته ست که از انجام هیچ مدل آبرو ریزی واهمه نداره...!
romangram.com | @romangram_com