#عروس_گیسو_بریده_پارت_24
گفتم کی آدرس اینجا رو بهت داده...؟
چشمش به پراید آلبالویی پارک شده در آنطرف خیابان افتاد. همسایه ها یکی یکی جمع شده بودند و در گوش هم پچ پچ میکردند...
شهاب رو به همه داد کشید:
- مگه اومدید تماشای سیرک؟ زود گورتونو از اینجا گم کنید...!
خشمگین و دوان دوان به داخل خانه رفت و با قند شکن برگشت... خون جلوی چشمانش را گرفته بود. به سمت الهام حمله ور شد که پدرش و یکی از همسایه ها جلویش را گرفتند. الهام که دید اگر آنجا بماند جان سالم به در نخواهد برد با سرعت از خانه خارج شد و به سمت ماشینش دوید در حالیکه شهاب داد میزد:
- بذارید فک و دهنشو خورد کنم...
آساره از درد روی زمین به خودش میپیچید و زار میزد...
زنهای همسایه به سمت آساره آمدند و او را بلند کردند ولی دختر بیچاره از درد فریاد میکشید. ناگهان شهاب و پدر و مادرش متوجه داد های آساره شدند.
شهاب به سمتش آمد و آساره به خیال اینکه او را در آغوش میکشد و میگوید" عزیزم هیچی نیست تکلیف اونو من بعدا روشن میکنم" نگاه ملتمسانه ای به شهاب کرد که شهاب اخم بین ابروهایش را چنان گره زد که ته دل آساره فرو ریخت.
با خشم به بازوی آساره چنگ انداخت و با صدای بلند گفت:
ننه غریبم بازی در نیار...! تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها...!
و بعد رو به مادرش کرد:
- مامان... کیفشو بیار تا ببرم به خونواده ش تحویلش بدم... هنوز انقدر بیغیرت نشدم که زنم اسمش تو شناسنامه ی من باشه و خودش جای دیگه بپره...!
دهان آساره با شنیدن این حرفها باز ماند. شوکی که از حرف شهاب به او دست داد بسیار غیر قابل باور تر و غیر قابل تحمل تر از حرفهای بی پایه و اساس الهام بود.
دهن باز کرد که از خودش دفاع کند که شهاب محکم با دست کوباند به دهنش و زبان دختر بیچاره بین دندانهایش گیر کرد و مزه ی شور خون را در دهانش حس کرد.
**
خاطرات روناهی
چشمهایش را که باز کرد شاهد تابش اشعه های ضعیف خورشید از زیر در انباری شد. با خودش گفت:
- تازه خورشید در اومده. هنوز گند کارم تو ایل نپیچیده... چه حالی داره صبح که واسه ی عروس خانم کاچی بیارن و حجله پاره و پوره، شلوار دو تکه ی داماد و شال قرمز تکه پاره ی عروس خانم رو ببینن...
با یاد آوری دلاوری و شجاعت شبانه گذشته اش ریز ریز خندید و زیر لب گفت:
- این تازه اولشه... دعا کنید که از خر شیطون پیاده شم و گرنه...
ناگهان صدای جیغ زنها از بیرون به گوش رسید:
- خاک عالم به سرمون شد... دیشب به حجله ی خداداد یاغی حمله کرده... خاک عالم ....
پوزخندی روی لب نشاند و زیر لب گفت:
- نه اینکه عروسش خیلی خوشگله، یاغیها واسش دندون تیز کردن!
چشمهایش را بست و سعی کرد که دومرتبه بخوابد.
بعد از مدتی با صدای باز شدن در انباری به سمت در چرخید و در جایش نشست. قامت مردانه ای را دید که در آستانه ی در ایستاده است. از تابش نور آفتاب به چشمانش احساس ناراحتی کرد و با صدای بلند گفت:
romangram.com | @romangram_com