#عروس_گیسو_بریده_پارت_21


- جالبه که تا این حد مسیرش با ما یکیه... الان میرسیم دم خونه. اگه مسیرشو از ما جدا نکرد، پیاده میشم و یقه شو میگیرم...! ولی وایستا... یه زنه...! آره یه خانمه که افتاده دنبالمون... غلط نکنم از کشته مرده های منه که داره تعقیبمون میکنه!

در حالیکه صدایش را نازک میکرد گفت:

- وااا... خانم کجا میای؟ نمیبینی یه حوری، پری کنارم نشسته؟ خودت خواهر و مادر نداری...؟

آساره دستشو جلوی دهانش گرفت و خندید...

شهاب بر خلاف زانیار و خودش که سعی میکردند همیشه با مسائل موشکافانه برخورد کنند، بسیار بذله گو و شوخ بود و این رفتار شهاب همیشه جدیتهای آساره را در بعضی مسائل جزئی خنثی میکرد.

وارد خیابان منزل پدر شهاب که شدند، پراید آلبالویی ازکنارشان گذشت...

آساره رو به شهاب کرد:

- دیدی الکی مشکوک شده بودی؟





*****





شهاب کلید انداخت و هر دو وارد خانه شدند. پدر و مادر شهاب به استقبال آساره آمدند. هنوز دو ماه از عقد شهاب و آساره میگذشت و چون آساره کمتر به خانه ی آنها رفت و آمد میکرد، خیلی با عروسشان صمیمی نشده بودند.

آساره به اتاق شهاب رفت تا لباسش را عوض کند... شهاب به دنبالش وارد اتاق شد و از پشت دستش را به دور کمر آساره حلقه کرد:

- خب خانم بلا... بگو ببینم... تو کدوم کتاب نوشته که زن و شوهر عقد کرده نباید شبا پیش هم باشن؟ نمیگی شوهرت سر به هوا میشه و سرت هوو میاره؟

آساره در حالیکه میخندید گفت:

- تو کتاب قاون نانوشته ی بابا و مامانم... مامان میگه شیرینیش به بعد از مجلس عروسیه!

- حالا اگه ما بخوایم بعد از مجلس بی مزه باشه... کی رو باید ببینیم؟

آساره در دستهای شهاب چرخید و خودش را لوس کرد:

- پارتی بازی نداریم... !

شهاب صورتش را جلو آورد و آساره را به خودش نزدیک تر کرد. هیچ چیزی لذت بخش تر از بودن در کنار آساره نبود... دختری که با مخالفتهای پدرش که او را مجبور میکرد تا دختر عمویش را بگیرد، بدست آورده بود. هنوز از هم فارغ نشده بودند که صدای آیفون بلند شد...

شهاب دم گوش آساره پچ پچ وار گفت:

- تو بی خیال باش... مامان و بابا هستن!

و بعد آساره را به خودش بیشتر نزدیک کرد.

با صدای جیغ و داد زنی بهت زده از هم جدا شدن و خیره بهم نگاه کردن.


romangram.com | @romangram_com