#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_98


فیلیپ در کنارش نشست. دستی به گلویش کشید و گفت: طوری نشدی. چرا شلوغش می کنی؟ فقط یه کم زخمی شده.

نگاه غم آلودش را به چشمان وحشی فیلیپ دوخت و گفت: اگه قلب من رو می دیدی ، چی می گفتی؟ زخم اصلی از قلبمه که .این طور نعره میزنم.

با نفرت به فیلیپ نگاه کرد و گفت: به خدا قسم فیلیپ هیچ وقت نمی بخشمت. تو یه روز تاوان گناهت رو پس میدی. چه من زنده باشم و چه نباشم، تو تاوان هو*ست رو پس میدی.

فیلیپ کلافه دست به موهایش کشید. از جا بلند شد و به طرف مرداب رفت. نیلوفرهای آبی روی مرداب خودنمایی می کردند. چشمانش را بست. اما چهره تیانا در جلوی چشمانش نقش بست. از جا بلند شد و به طرف رز رفت. رز با دیدن خنجر رعشه ای بر تنش نشست. آرام آرام از جا بلند شد. حال درست در روبه روی یکدیگر قرار گرفته بودند. با سنگدلی خنجر را بالا برد و قبل از پایین آوردن گفت: متاسفم رز. متاسفم.

خنجر را محکم و با خشم در شکم رز فرو برد. رز از درد جیغی جانسوز کشید و سپس روی زمین افتاد. فیلیپ با قساوت خنجر را بیرون آورد و دوباره ضربه مُهلکی زد.

رز بر پهنای صورت اشک می ریخت و جیغ میزد. خون از شکم رز جاری شده بود. لباس سپیدش، قرمز رنگ بود. دست کم جانش را روی زخمش گذاشته بود. چشمان کم فروغش را برای آخرین بار باز کرد. آهسته و نالان گفت: ف….ف… فیلیپ.





و سپس چشمانش را بست.

حال انسان مستی را داشت که حالا از مستی بیرون آمده. حال خویش را نمی فهمید. اصلا نمی دانست که کجا هست. به جسم بی جان رز نگاه کرد. نبضش را گرفت. اما سریع انگشتانش را از روی دست نیمه سرد رز برداشت. چند بار دور خود چرخید. آهسته زمزمه کرد: من… من… چیکار کردم؟ ر….رز…. رز پاشو. اشتباه کردم….رز.

romangram.com | @romangraam