#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_97
رز فریاد زد: به چه قیمتی؟ به چه قیمتی لعنتی؟ خوشبختی تو به قیمت جون من؟ تو کِی بی رحم شدی فیلیپ؟ تو کِی…….
گریه امانش نمی داد. دیگر یارای سخن گفتن نداشت. در دل به خود و بخت شومش لعنت می فرستاد. چند ساعت پیش را به خاطر آورد. زمانی که دسته گل به دست تیانا افتاد. برق عجیبی در چشمان تیانا بود که حال معنایش را می فهیمد. پس آن افسانه درست است. افسانه دسته گل عروس درست است. تیانا عروس بعدی خواهد بود.
از ته دل جیغ کشید و فریاد زنان گفت: لعنت به تو تیانا. لعنت به هو*س تو که من باید تاوانش را بدم.
صدای جیغ رز در جنگل می پیچید. یکی از سربازان از جا بلند شد و گفت: شما هم شنیدین؟ صدای چی بود؟
سربازی که از همه مُسن تر بود گفت: به نظرم صدای جیغ بود. صدای جیغ یه زن.
لئوناردو پادرمیانی کرد و گفت: نه صدای خرناس خرس بود.
جاکوب با تمسخر گفت: خرس؟ خرسا که الآن خوابن.
لئوناردو نیز با تمسخر گفت: شاید الآن گرسنه شده. از خواب هم بیدار شده.
همگی خندید. اما جاکوب در فکر فرو رفته بود.
خنجر را از روی گلوی رز برداشت. روی پاهایش، به روی زمین افتاد. دستش را به گلویش کشید. با دیدن رنگ خون باز هم جیغی از دل کشید. گلویش می سوخت. نمی دانست از زخم گلو است و یا به علت جیغ هایی که کشیده.
romangram.com | @romangraam