#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_94


_: چرا هست.

_: پس برای چی اومدیم اینجا؟ من کلا از این جنگل می ترسم. قبلا هم بهت گفته بودم نه؟

فیلیپ همانطور که به جلو خیره بود، گفت: آره گفته بودی.

_: من تا به حال فقط دوبار اومدم اینجا. این قسمت مرداب رو میگم. دفعه اول با استیون و آنجلا اومدم. الآن هم با تو.

آب دهانش را قورت داد و گفت: میدونی فیلیپ…. تیانا دختر خوبیه. من اون رو بیشتر از آنجلا دوست دارم. بیچاره یه بار شکست عشقی رو تجربه کرده….. چند سال پیش نامزدش الکس، اون رو تنها گذاشت.

صدای قدم های فیلیپ را نمی شنید. با سرعت به عقب چرخید. اثری از فیلیپ نبود. چند بار دور خود چرخید. گویا فیلیپ قطره ای شده بود و دراین جنگل وسیع فرو رفته بود. ترس در وجودش رخنه کرده بود. تند تند بزاق دهانش را قورت می داد. با ترس و مقطع گفت: ف… فی…. فیلیپ؟ ک… کجا…. کجایی؟

سردی و تیزی خنجری را به روی گلوی نازکش احساس کرد. با ترس گفت: تو… تو کی هستی؟

صدای دهشتناکی گفت: منم ، فیلیپ.

آهسته گفت: فیلیپ…. شوخی قشنگی نیست…. من…. من…. بهت گفته بودم که می ترسم.

_: آره گفته بودی. تو خودت نقطه ضعفت رو بهم دادی.

romangram.com | @romangraam