#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_93


دیگر سربازی گفت: چی شنیدی؟ درباره چی؟

مَتیو: من درباره دوشیزه رز چیزایی شنیدم.

_: چی؟

متیو: شنیدم بانو قبلا با پسری رابطه داشته. گویا می خواستن باهم ازدواج کنن که به خاطر اوضاع مملکت مجبور شده با شاهزاده فیلیپ ازدواج کنه.

سرباز دیگری کلاهش را درست کرد و گفت: واقعا؟ تو مطمئنی؟ خب حالا طرف کی بوده؟

متیو: منم خوب نمی دونم. ولی شنیدم پسر یکی از درباریان بوده. یه نفر دیگه می گفت که پسر یکی از اقوام ملکه ماری بوده.

لئوناردو لبخندش را مخفی کرد و گفت: این حرفا چیه میزنی مَتیو؟ اینا همش دروغه.

متیو: نه سرورم. من که تو این کشور نبودم. مردم این شهر به اضافه بعضی از درباریان خودشون می گفتن.

_: به هرحال دیگه نمیخوام درباره این موضوع چیزی بشنوم.

کم کم به مرداب نزدیک می شدند. رز چراغ دستی را بالاتر گرفت و گفت: اینجا نزدیک مرداب نیست؟

romangram.com | @romangraam