#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_82


سپس با سردی گفت: قشنگه. واقعا بزرگه.

و بعد از او دور شد

_: سرم درد میکنه رز. نمی تونم با تو بیام بیرون.

رز با سرتقی گفت: باید بیای فیلیپ. خیلی خوش میگذره.

_: آخه چجوری خوش میگذره؟ با لباس مبدل بیام بین مردم شهر؟ به نظر تو این خوش گذرونیه؟

با قاطعیت گفت: من میخوام برم و تو هم باید با من بیای.

فیلیپ عصبی دست در موهایش کشید و گفت: خیلی خب. حاضر شو و بیا.

با بیرون رفتن رز از اتاق، تیانا از کمد بیرون آمد. نفس عمیقی کشید و گفت: دختره مزاحم. داشتم خفه میشدم فیلیپ.

فیلیپ از جا بلند شد و به طرف تیانا رفت. صورت او را نوازش کرد و گفت: الان خوبی عزیزم؟

تیانا لبخندی زد و گفت: آره خوبم.

romangram.com | @romangraam