#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_79


رز سرش را پایین انداخت و آهسته گفت: من منظوری نداشتم.

نفسش را با حرص بیرون داد و گفت: خیلی خب بیا بریم داخل. لباست مناسب نیست.

درحین خوردن صبحانه، خوب حواسش به فیلیپ بود. اما او گویی در دنیای دیگر غرق بود. کریستوفر با صدای بلندی گفت: اینقدر برای ازدواج عجله داری فیلیپ؟

اما فیلیپ چیزی نشینده بود. این بار آرتور گفت: چیزی شده پسرم؟

فیلیپ که به خود آمده بود، گفت: چیزی گفتین؟ من متوجه نشدم؟

کریستوفر با خنده گفت: چقدر مشتاق.!

وسپس با صدای بلند خندید. حاضرین به جز فیلیپ و جولیا نیز آرام می خندیدند.

بعد از صبحانه از فیلیپ درخواست همراهی کرد. اما فیلیپ سردرد را بهانه کرد و به اتاقش رفت. رز دست بردار نبود. او بعد از چند ماه نامزدش را می دید. درحالیکه اصلا به او توجه نداشت. پشت در اتاق ایستاد و آرام به در زد. پس از اجازه ورود وارد اتاق شد. فیلیپ با ناراحتی روی تخت دراز کشیده بود. به طرفش رفت و درکنار او خوابید. هردو به سقف خیره شده بودند. فیلیپ گفت: برای چی اومدی؟

رز روی پهلو خوابید و به فیلیپ که همچنان به سقف می نگریست، نگاه کرد. سپس با بغض گفت: میشه بگی چت شده فیلیپ؟ تو اون فیلیپ سابق نیستی. تو فیلیپی نیستی که عاشقانه رز رو دوست داشت.

فیلیپ کلافه روی تخت نشست و گفت: خواهش می کنم رز. من چند روزه که حالم خوب نیست.

romangram.com | @romangraam