#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_77
فیلیپ خیلی عادی گفت: سلام. از دیدنتون خوشحالم.
رز لبخند جمع شده اش را دوباره باز کرد و گفت: دلتنگت بودم.
تنها به لبخند کم جونی بسنده کرد و روبه پادشاه گفت: هوا خیلی سرده.
_: آره درسته. خب دیگه عید نزدیکه، باید سرد باشه.
سپس خندید و گفت: فیلیپ نمیخوای با نامزدت حرف بزنی؟
فیلیپ لبخند کم جونی زد و گفت: درسته.
سپس به رز نگریست. او نیز لبخندی زد و به راه افتاد.
صدای قدم هایش بر روی برف ها بسیار خوشنوا بود. حال که فیلیپ در کنارش بود، دیگر هیچ غمی نداشت. دستان سرد و یخ زده اش را به طرف فیلیپ دراز کرد و گفت: خیلی سردمه فیلیپ.
فیلیپ نگاه گذرایی به او انداخت و گفت: لباست مناسب نیست. باید یه چیز گرم می پوشیدی.
رز از این حرف فیلیپ دلگیر شد. اما بازم به روی خود نیاورد و گفت: میشه دستم رو بگیری؟
romangram.com | @romangraam