#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_67


“فصل چهار”



جلوی در ایستاد. سرش را چرخاند تا فیلیپ را ببیند. با قاطعیت گفت: حرف اول و آخرم اینه فیلیپ. من فقط ملکه میشم ، تمام سرش را میان دستانش گرفت. واقعا نمی دانست که باید چه کند. تیانا و عشق یا رز و کشورش؟ با کلافگی سرش را تکان داد. موهایش در هوا پخش شدند. دستانش را قلاب کرد و پشت گردنش ،پاهایش را دراز کرد و روی میز گذاشت. به دو روز قبل فکر می کرد. ندیمه او را به اتاق تیانا برد. تیانا با زیباترین لباس در جلوی او ظاهر شد و گفت: فکراتو کردی؟ من یا رز؟

فیلیپ با تته پته گفت: من… هنوز تصمیمی… نگرفتم. من… واقعا نمیدونم… باید چیکار… کنم.

تیانا جلو آمد و گفت: یه سوال می پرسم باید با صداقت جواب بدی. باشه؟

فیلیپ سرش را تکان داد و تیانا گفت: من رو چقدر دوست داری؟

لبخند محوی زد و به چشمانش نگریست. پاسخ داد: من تو رو قد تموم دنیا و آسمون دوست دارم تیانا. کاش باور می کردی که من چقد دوست دارم.

_: پس اگه منو اینقدری که میگی دوست داری ،حاضری برام چیکار بکنی؟

با سردگمی گفت: چیکار بکنم؟ خب معلومه من به خاطر تو هرکاری می کنم هرکاری. حتی حاضرم جونمم رو بهت بدم.

تیانا لبخند فاتحی زد و گفت: پس نقشه منو گوش بده.

romangram.com | @romangraam