#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_66
_: خب پس فکر تو چیه؟
نفس عمیقی کشید و گفت: من با رز ازدواج می کنم. چند ماه بعد از ازدواجمون…
مکثی کرد و ادامه داد: به خواستگاری تو میام.
تیانا با سرعت از جایش بلند شد. رویش را از فیلیپ گرفت. او نیز از جا بلند شد و گفت: چی شد؟ موافق نیستی؟
_: معلومه که موافق نیستم. من یه پرنسسم. چطور می تونم همسر دوم باشم.
_: همسر دوم که چیز بدی نیست.
با عصبانیت چرخید و گفت: چیز بدی نیست؟ من می تونم با فرد دیگه ای ازدواج کنم و ملکه بشم. چرا باید خودم رو بد کنم و همسر دوم بشم؟ هان؟
بازوان تیانا را گرفت. اندکی تکان داد و گفت: تیانا ، تیانا چرا به فکر من نیستی؟ من توی بد موقعیتی گیر کردم. یک طرف ماجرا تویی و عشق من نسبت به تو. طرف دیگه کشورم هست و رز. من تنها فرزند پدرم هستم. وارث تاج و تختش. من نمی تونم فقط به خودم فکر کنم. من نمی تونم خودخواه باشم و به مردمم فکر نکنم. اگه پشت مردم نباشم، وقتی پادشاه شدم اونا پشت من نیستن. من باید هرجور شده جلوی جنگ رو بگیرم.
دست فیلیپ را پس زد و درحالیکه به طرف در می رفت، با صدای بلندی گفت: اینا به من ربطی نداره فیلیپ. اینا مشکل توئه.
romangram.com | @romangraam