#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_65


تیانا با چشمانی از حدقه بیرون زده، به فیلیپ می نگریست. اصلا فکر نمی کرد به این زودی آرزوی وصالش با فیلیپ برآورده شود. لبخند پر هیجانی زد اما کم کم لبخندش رنگ باخت. مغموم سرش را به زیر انداخت. فیلیپ پرسید: چی شده تیانا؟ حالت خوب نیست؟ من حرف بدی زدم؟

تیانا چیزی نگفت. فیلیپ دستش را به زیر چانه او برد و سرش را بالا گرفت. آرام و شمرده گفت: من فقط ازت خواستگاری کردم. کار من اشتباه بوده که نارحت شدی؟

تیانا آهسته گفت: کار تو اشتباه نبوده ولی…

_: ولی چی؟

_: ولی فیلیپ تو نامزد داری. رز نامزد توئه.

فیلیپ عصبی به موهایش دست کشید و گفت: می دونم. فکرهای خوبی دارم.

تیانا با شوق گفت: چه فکری؟

_: من به خاطر کشورم باید با رز ازدواج کنم. اگه من و رز ازدواج نکنیم دوباره جنگ بین کشورها به راه می افته.

تیانا تند و سریع گفت: مشکلی نداره. پدر من بهتون کمک میکنه.

فیلیپ سرش را تکان داد و گفت: نه تیانا. اونا خیلی قوی تر از ما هستن. سواره نظامی که پادشاه کریستوفر داره رو هیچکس ندیده. یه سواره نظام ده هزار نفره با کلی مارشال و شوالیه.

romangram.com | @romangraam