#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_62
_: آره. اینجا برای خانواده سلطنتیه. افراد دیگه حق حضور در اینجا رو ندارن.
به طرف حوضچه نسبتا بزرگی رفتند. آب گرمی از دل حوضچه می جوشید و بیرون می آمد. تیانا جلو رفت و دستش را درون آن آب شست.
_: داغ نیست؟
_: نه ولرمه.
از جا بلند شد و روبه فیلیپ گفت: دوست داری شنا کنی؟
فیلیپ با هیجان گفت: می تونم؟
_: اگه مواظبی که سرما نخوری، آره. میتونی.
سریع لباس هایش را بیرون آورد و با یک حرکت داخل حوض پرید. قطرات آب به بیرون از حوضچه ریخت. کمی شنا کرد. سرش را از آب بیرون آورد. قطرات آب از روی موهایش به روی صورت مردانه اش می چکید. سرش را تکان داد. قطرات آب در هوا پخش می شدند. با هیجان گفت: خیلی خوبه. خستگی رو از تنت به در می کنه.
تیانا چیزی نگفت و روی صندلی نشست. چشمانش را روی هم نهاد و به زمان را به عقب برد. رز روی تخته سنگی نشسته بود و با عشق به فیلیپ که درحال شنا کردن بود، می نگریست. تیانا از آن بالا آنها را دید. شاید آن موقع بود که آتش حسادتش بیشتر شد.
درحال قدم زدن در باغ بودند. برگ های زرد و نارنجی در پایین درخت ها نمای زیبایی را به وجود آورده بودند. تیانا محکم پایش را روی برگ ها می گذاشت که فیلیپ گفت: برای چی اینقدر محکم راه میری؟
romangram.com | @romangraam