#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_57
نگاهی به تیانا انداخت و گفت: اومدم چند وقتی مزاحم شما باشم.
تیانا: این چه حرفیه شاهزاده. از دیدن شما خیلی خوشحالم. امیدوارم با پذیرایی از شما بتونم محبت های شما را جبران کنم.
صندوق های طلا و جواهرات را روی زمین گذاشتند. نامه را به طرف پادشاه گرفت. تام آن را از دست فیلیپ گرفت و گفت: سپاس گزارم.
به صندلی اشاره کرد و فیلیپ روی آن نشست. نگاه گذرایی به کاخ انداخت. تقریبا شبیه به قصر خوشان بود. در دل زمزمه کرد: همه قصرها شبیه به هم دیگه ان.
تقاضای آب کرد. ندیمه برایش شربت آورد و او لاجرعه نوشید. تام بعد از خواندن نامه گفت: خوبه که آرتور با ما هماهنگه. مکثی کرد و ادامه داد: اقامت خوبی را برات آرزومندم فیلیپ. امیدوارم اینجا بهت خوش بگذره چون شنیدم تیانا در کشور تو خیلی بهش خوش گذشته.
لبخندی زد و گفت: باعث سعادته که به بانو خوش گذشته.
تام: حتما خسته ای.
روبه ندیمه گفت: اتاق شاهزاده فیلیپ رو بهش نشون بدین.
_: بله سرورم.
_: خوب استراحت کن. شب مراسم باشکوهی برات ترتیب دادم.
romangram.com | @romangraam