#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_53


سرش را پایین انداخت و گفت: من فکر می کنم رز رو دوست ندارم.

ملکه لبخند خبیثانه ای زد. اما سریع خودش را جمع کرد و گفت: این چه حرفیه فیلیپ؟ چرا نظرت عوض شده؟ رز دختر خوبیه. درسته؟

سرش را بالا گرفت و گفت: آره رز خیلی خوبه ولی من دیگه دوسش ندارم. یه جورایی فکر می کنم دیگه حسی بهش ندارم.

_: پای فرد دیگه ای درمیونه؟

سربه زیر گفت: فکر می کنم…. آره.

جولیا یکی از ابروانش را بالا داد و گفت: اون وقت کی؟

از جا بلند شد و به طرف پنجره رفت. به ماه که بدر بود نگاه کرد و آهسته گفت: تیانا.

جولیا با تعجب ساختگی گفت: تیانا؟ دختر پادشاه تام؟

_: بله درسته.

دستش را به روی پیشانی اش گذاشت. فیلیپ چرخید و با دیدن ملکه، هراسان به طرفش رفت و گفت: چیزی شده مادر؟

romangram.com | @romangraam