#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_52
جولیا خندید و گفت: مطمئنی پسرم؟
نفس عمیقی کشید و گفت: بله مطمئنم.
جولیا لب هایش را غنچه کرد و گفت: که .این طور. پس تو عاشق رز نیستی؟
فیلیپ که یکه ای خورده بود، گفت: من…. عاشق رز هستم ولی….
_: ولی چی؟
آهی کشید و گفت: نمی دونم مادر ،نمی دونم.
از جا بلند شد و چند مرتبه در اتاق راه رفت. جولیا که خسته شده بود، گفت: نمیخوای بشینی و با مادرت صحبت کنی؟
روی صندلی نشست. به چشمان مادرش نگریست و لب باز کرد: مادر من… من….
_: راحت باش پسرم. بگو چی شده؟
_: من و رز باهم نامزدیم و همه اینو می دونن ولی مادر من…
romangram.com | @romangraam