#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_49


_: بله، چشم.

به طرف فیلیپ رفت. دست او را گرفت و روی تخت نشاند. خود نیز کنارش نشست و گفت: چی شده فیلیپ؟ چرا هراسونی؟

_: پیتر ، من…. به دردی دچار شدم که… فکر کنم اصلا…. درمون نداره.

پیتر خندید و گفت: مگه عاشق شدی که این حرفو میزنی؟

فیلیپ سرش را بالا آورد و گفت: آره فکر می کنم عاشق شدم.

تقه ای به در خورد و ژانت وارد اتاق شد. سینی را روی میز گذاشت و پس از تعظیم رفت. پیتر از جا بلند شد. یک گیلاس مش*روب برای فیلیپ ریخت. به دستش داد و گفت: بخور تا آروم بشی.

فیلیپ جرعه ای می نوشید که پیتر گفت: عاشق خانم رز شدی دیگه ، درسته؟

فیلیپ با صدای ناهنجاری محتویات داخل دهانش را بیرون ریخت. با پشت دست اطراف دهانش را پاک کرد و گفت: تو چی گفتی؟

پیتر که ترسیده بود، گفت: من…. من…. چیزی نگفتم.

فیلیپ از جا بلند شد. روی پیتر خیمه زد و گفت: چرا تو یه چیزی گفتی. من عاشق کی شدم؟

romangram.com | @romangraam