#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_47


در یک چشم به هم زدن، تیانا را در آغوش گرفت. دستانش را داخل موهای مواج تیانا فرو برد. آن را بوئید وعاجزانه گفت: تیانا؟

تیانا با شوق پاسخ داد: بله.

لب باز کرد تا بگوید: ” دوستت دارم ” اما به یاد دو ماه پیش افتاد. زمانی که می خواست از رز جدا شود. خوب به یاد آورد که پس از بوسیدن دست او گفت: ” این یک ماه، یکی از بهترین روزهای عمر من بود و این سفر یکی از خاطره ساز ترین سفرها. دوسِت دارم رز. دوست دارم. “

به سرعت تیانا را از خودش جدا کرد. تیانا با وحشت گفت: چی شده؟

سرش را پایین انداخت. در دل زمزمه کرد: من یه خیانت کار عوضی ام.

همانطور سربه زیر گفت: بهتره بریم.

و با قدم هایی بلند از در خارج شد.

شاه آرتور به خدمتکاران دستور داد تا جعبه های طلا را داخل دیگر کالسکه ای قرار دهند. تیانا روبه شاه آرتور گفت: از لطف بی کران شما سپاس گزارم. من تو این چند هفته اقامت بسیار خوبی را داشتم. امیدوارم بتونم زحمات شما را جبران کنم.

شاه آرتور: این چه حرفیه تیانا. سلام منو به پدرت برسون.

ملکه جولیا: امیدوارم بازم به اینجا بیای و همچنین امیدوارم که موفق باشی.

romangram.com | @romangraam