#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_42


از پله ها که پایین می آمد، دو زوج را در پیست رقص دید. مرد کوتاه قدی را دید. می دانست که او نمی تواند فیلیپ باشد. او مرد بلند قامتیست. به زوج بعدی نگاه کرد. درخشش چشمان قهوه ای رنگی را در پس آن عینک ته استکانی دید. لبخندی از سر رضایت زد. خوب می دانست که آن مرد فیلیپ است و احتمالا آن زن هم ملکه باشد. فیلیپ لباس جادوگران را پوشیده بود. یک لباس بلند با آستین های کلوش به رنگ بنفش. سبیل و ریش های بلند سفید، که تا به روی شکمش می رسید. و در آخر کلاه شیپوری بلندش که آن نیز به رنگ بنفش بود.

به روی یکی از صندلی ها نشست. دختران زیادی، نقاب زده درحال رفت و آمد بودند. تیانا می بایست برعکس همیشه رفتار می کرد تا فیلیپ او را نشناسد. مردی با لباس کشیش ها جلو آمد و گفت: درخواست رقص منو قبول می کنید پرنسس؟

تیانا نگاهی به مرد جوان با آن ریش و سبیل های مشکی و کوتاه انداخت. لب باز کرد و گفت: از کی تا حالا پدرهای روحانی تقاضای رقص می کنن؟

مرد با حرص گفت: از وقتی ندیمه های خانه زاد لباسای پرنسس می پوشن.

تیانا با این که ناراحت شده بود، اما خم به ابرو نیاورد و تنها با زدن پوزخندی جواب مرد را داد.

مرد با نفرت از تیانا چشم گرفت و رفت. تیانا گیلاسی را برداشت و شروع به نوشیدن کرد. زیرچشمی حواسش به فیلیپ بود. فیلیپ دستی به ریشش کشید و چشم در تالار چرخاند. گویا به دنبال کسی می گشت. دختری به او درخواست رقص داد. با تصور این که تیانا باشد، قبول کرد. در هنگام رقص، چشمان دختر را خوب از نظر گذراند. چشمان دختر آبی بود ولی او نمی توانست تیانا باشد. فیلیپ در دل گفت: رنگ چشمای تیانا آبی و درخشانه. خیلی دلفریب و زیباست. اما چشمای این دختر فقط آبیه. هیچ جذابیتی نداره.

مرد دیگری با لباس شوالیه جلو آمد و گفت: با من می رقصید پرنسس؟

تیانا لبخندی زد و گفت: البته شوالیه.

دستش را داخل دست شوالیه گذاشت و به طرف پیست رفت. در حین رقصیدن، خوب حواسش به فیلیپ بود. او درحین رقص با زوجش درحال گفتگو بود.

مرد گفت: می تونم اسم شما رو بدونم پرنسس؟

romangram.com | @romangraam