#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_37


خودش را به روی تخت پرت کرد. سرش را داخل بالش فرو کرد تا صدای گریه اش بیرون نرود. دلش نمی خواست حالا که بعد از دوسال گریه میکند، کسی متوجه شود. آهسته زمزمه کرد: هیچ جوری نمی تونم به دست بیارمش. مگه ویکتوریای لعنتی با همین کاراش الکس رو از من نگرفت؟ پس چرا من نمی تونم فیلیپ رو به دست بیارم؟ فیلیپِ لعنتی عاشق رزه. درست برعکس الکس که عاشق من نبود. اگه فیلیپ ،رز را دوست نداشت من چند روز بود که بدست آورده بودمش.

دهانش را بیشتر به بالش نزدیک کرد.

_: چرا ،چرا باید فیلیپ عاشق رز باشه؟ من از هر دری وارد شدم ولی فیلیپ بهم نزدیک نشد. عشق رز توی قلب فیلیپ رخنه کرده. هیچ جوری هم نمی تونم بیرونش کنم. لعنت به تو رز، لعنت.

در همین حین در با شدت باز شد. به خیال این که فیلیپ باشد، سریع اشک هایش را پاک کرد و روی تخت نشست. دستی به صورتش کشید و آهسته با بغض گفت: اشکال نداره. می بخشمت.

صدای پوزخندی، سکوت اتاق را شکست. با تعجب برگشت و ملکه را دید. چند بار پلک زد و گفت: شمایین؟

ملکه جلو آمد. روی صندلی نشست و گفت: فیلیپ نمیاد.

تیانا سرش را پایین انداخت. ملکه گفت: هدفت چیه؟

سرش را بالا گرفت. مات و مبهوت به ملکه می نگریست. باید چه می گفت؟ با لکنت گفت: ه… هدف؟

ملکه پاهایش را روی هم گذاشت و گفت: آره هدف. فکر می کنم هدفت اینه که به جای رز، عروس فیلیپ بشی.

تیانا سرش را پیاپی تکان داد و گفت: نه .این طور نیست. من همچین هدف……

romangram.com | @romangraam