#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_32
تیانا سفارش قهوه داد و گفت: راستی امروز رفتم به خیاط خانه. مدل لباسم رو بهشون گفتم. همچنین گفتم باید تا آخر این هفته تمومش کنن.
فیلیپ سریع گفت: یعنی اول اون هفته میری؟
تیانا خندید و گفت: چیه؟ از رفتنم می ترسی یا دلت برام تنگ میشه. شایدم هردو. باز بلندتر خندید و باز هم فیلیپ چیزی نگفت.
در ذهنش درگیری به پا شده بود. برای چی گفتم اول اون هفته میری؟ مگه دیشب من نبودم که گفتم کاش زودتر بره. چرا وقتی گفت میخوام برم ناراحت شدم؟ اصلا اون که نگفت میخوام برم پس برای چی این سوال احمقانه را ازش پرسیدم؟
تیانا فنجان قهوه را جلوی فیلیپ گذاشت و گفت: خیلی بهش فکر نکن. اگه دوست داشته باشی، تا آخر این ماه می مونم.
فیلیپ در دلش نالید: ای کاش زودتر برگردی.
دستی به اسب سیاه رنگ فیلیپ کشید. مقداری قند به او داد و رو به فیلیپ گفت: اسب قشنگی داری. اسمش چیه؟
فیلیپ با غرور گفت: رعد.
تیانا سرش را تکان داد و گفت: رعد، خیلی این اسم به اسبت میاد. اجازه میدی روی اسبت بشینم؟
_: بله.
romangram.com | @romangraam