#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_3
_: اینا که خیلی زیاده.
_: اینا در مقابل زیبایی تو به اندازه پشه هم ارزش نداره.
در چشمان گیرای فیلیپ، چیزی بود که رز معنایش را نمی فهمید. فیلیپ با نی نی چشمانش صورت رز را کاوید. سپس نفس عمیقی کشید و گفت: بذار بقیه صندوق ها رو بهت نشون بدم.
صندوق بعدی را باز کرد. صندوق پر از یاقوت، زمرد و الماس بود. رز واقعا شگفت زده شده بود. دستش را جلوی دهانش گرفت. تا به حال این همه سنگ گرانبها را یک جا ندیده بود. فیلیپ از بین سنگ ها ، یاقوت زرد را جدا کرد و گفت: این یکی به چشمات شبیهه.
ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد.
_: توی دربار کسی هست که سنگ تراشی بلد باشه؟
رز لحظه ای تامل کرد و گفت: آره ، سنگ تراش مخصوص دربار هست.
_: خیلی عالیه ، اگه اجازه بدی اینا رو با خودم می برم.
رز لبخندی زد و گفت: اشکال نداره. همه اینا مال توئه.
_: نه اشتباه نکن. اینا برای توئه ولی من این رو از تو قرض می گیرم.
romangram.com | @romangraam