#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_27
سپس روبه فروشنده گفت: میشه اون یکی پارچه رو برام بیارین؟
با دست به پارچه طلایی رنگی اشاره کرد. مغازه دار آن پارچه را نیز آورد. تیانا قسمتی از پارچه را جلوی خود گرفت و گفت: بهم میاد فیلیپ؟
فیلیپ نگاه خریدارانه ای به او انداخت و گفت: بله. بسیار زیباست.
_: پس من اینو برمی دارم.
فروشنده گفت: این پارچه چی؟
تیانا گفت: نه اینو نمیخوام. میتونی ببری.
فیلیپ دستپاچه گفت: نه من اینو میخوام.
تیانا با تعجب گفت: چی؟ اینو میخوای؟ برای کی؟
فیلیپ خونسرد گفت: خب معلومه برای رز. میخوام دفعه بعد که میرم پیشش براش ببرم.
تیانا که عصبانی شده بود، گفت: پس منم میخوام.
romangram.com | @romangraam